پارت سوم عشق جدایی ناپذیر
پارت سوم عشق جدایی ناپذیر
سال2021سئول:
روی صندلی نشسته بودم و غرق فکر شده بودم که با صدای مامانم به خودم اومدم.
مامان ا/ت: دخترم گوشیت خودشو کشت، نمیخوای جواب بدی؟
من که تازه متوجه زنگ خوردن گوشیم شده بودم سریع به طرف اتاقم رفتمو گوشیو ورداشتم.
از بیرون مامانم داد زد: ا/ت کیه؟
ا/ت: دوست پسرم
گوشیو جواب دادم.
ا/ت: اوه سلام جون وو
جون وو: سلام عشق من خوبی؟
ا/ت: اوهوم، خوبم ت خوبی؟ راستی کاری داشتی؟
جون وو: اهان اره اومدم بهت یاداوری کنم فردا میام دنبالت برای ناهار بریم رستوران.
ا/ت: خب، ب باشه. منتظرتم.
جون وو: بای عشقم.
ا/ت: گوشیو قطع کردم نمیدونم تا کی باید این مسخره بازیو ادامه بدم. واقعا خسته شدم از این نقش بازی کردن. باید تمومش کنم.
رفتم طبقه پایین جلوی مادرم
ا/ت: مامان میشه بپرسم تا کی باید ادامع بدم اینکارو؟
مامان ات: کدوم کارو میگی؟
ا/ت: همین که باید فیلم بازی کنم که جون وو رو دوست دارم و عاشقشم و دوست دخترشم.
مامان ات: تا اخر. مگه قراره فیلم بازی کنی. تو قراره با جون وو ازدواج کنی. پس قرار نیس که تموم بشه.
ا/ت:دارید شوخی میکنید دیگه،مامان خودت میدونی که من به جون وو هیچ علاقه ای ندارم و برام فقط یه دوسته.تو سه سال پیش وقتی ۱۶سالم بود اجبارم کردی باهاش قرار بزارم اونم فقط برای اینکه دیگه به ته ته فک نکنم.ولی من دیگه نمیتونم ادامه بدم.
مامان ات:.........
سال2021سئول:
روی صندلی نشسته بودم و غرق فکر شده بودم که با صدای مامانم به خودم اومدم.
مامان ا/ت: دخترم گوشیت خودشو کشت، نمیخوای جواب بدی؟
من که تازه متوجه زنگ خوردن گوشیم شده بودم سریع به طرف اتاقم رفتمو گوشیو ورداشتم.
از بیرون مامانم داد زد: ا/ت کیه؟
ا/ت: دوست پسرم
گوشیو جواب دادم.
ا/ت: اوه سلام جون وو
جون وو: سلام عشق من خوبی؟
ا/ت: اوهوم، خوبم ت خوبی؟ راستی کاری داشتی؟
جون وو: اهان اره اومدم بهت یاداوری کنم فردا میام دنبالت برای ناهار بریم رستوران.
ا/ت: خب، ب باشه. منتظرتم.
جون وو: بای عشقم.
ا/ت: گوشیو قطع کردم نمیدونم تا کی باید این مسخره بازیو ادامه بدم. واقعا خسته شدم از این نقش بازی کردن. باید تمومش کنم.
رفتم طبقه پایین جلوی مادرم
ا/ت: مامان میشه بپرسم تا کی باید ادامع بدم اینکارو؟
مامان ات: کدوم کارو میگی؟
ا/ت: همین که باید فیلم بازی کنم که جون وو رو دوست دارم و عاشقشم و دوست دخترشم.
مامان ات: تا اخر. مگه قراره فیلم بازی کنی. تو قراره با جون وو ازدواج کنی. پس قرار نیس که تموم بشه.
ا/ت:دارید شوخی میکنید دیگه،مامان خودت میدونی که من به جون وو هیچ علاقه ای ندارم و برام فقط یه دوسته.تو سه سال پیش وقتی ۱۶سالم بود اجبارم کردی باهاش قرار بزارم اونم فقط برای اینکه دیگه به ته ته فک نکنم.ولی من دیگه نمیتونم ادامه بدم.
مامان ات:.........
۶۰.۱k
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.