*نفس*
*نفس*
...........
تو حیاط کوچیکمون دور درخت ها لامپک های کوچلو بود با ذوق نگاشون کردم و گفتم : چه خوشگله کار کیه
ایلیا: فرزام
خیلی جالبن
ایلیا با کلید در باز کرد رفتیم داخل همه جا بادکنک بود وگل
- دیونه ها
تا کنار در اتاق خواب شمع روشن بود
ایلیا : حواست به لباست باشه
- مواظبم
ایلیا در اتاق باز کرد رفتیم داخل فضای اتاق رویای بود یعنی چی اینا چی فکرکردن برگشتم ایلیا رو نگاه کردم و گفتم : یعنی تو توی اتاق می خوای بخوابی
ایلیا : می خوای برم تو حیاط
با دسته گل زدم تو سرش خندید
- جای من همینجاست خانم گل من کبریت بی خطرم
سرم پایین انداختم از خجالت
ایلیا : ببخشی...
برگشت چراغ روشن کردم تزئین اتاق قشنگ بود ولی چی بود روی تخت رفتم جلو نفسم تنگ شد وبدنم لرزید جیغ کشیدم واز حال رفتم
.......
- نفس...نفسم تو رو خدا چشات باز کن نفس
چشام باز کردم و با دیدن ایلیا زدم زیر گریه سرمو به سینش فشرد وگفت : آروم باش نفس چیزی نیست
- کی این کارو کرده
ایلیا : بعدا می فهمیم تو فقط آروم باش
قناری های که چند روز پیش ایلیا برام گرفته بود سرشون کنده وروی تخت افتاده بودن
ایلیا : پاشو عزیزم
- چطور دلشون اومد .کار کدوم سنگ دلیه ...من گفتم پرنده نگیر ایلیا من طاقت مردن پرنده ها رو ندارم
انقدر تو بغلش گریه کردم تا آروم شدم وخوابیدم
.......
چشام به سختی باز کردم ایلیا بالای سرم نشسته بود به اطرافم نگاه کردم ودوباده اونو نگاه کرد م
به تاج تخت تکیه داده بود وچشاش بسته بودخندم گرفت ولی یاد دیشب که افتادم خندم مهو شد چشاش باز کرد وآهی کشید لی با دیدن من خندید وگفت : ساعت خواب عروس خانم
لبخند کمرنگی زدم
ایلیا : بلند شو نفس مامانت گفت میاد اینجا
- بیاد اینجا چیکار
ایلیا : تو بلند شو خواب از سرت بپره میفهمی چرا
- لوس
نشستم هنوز تورم تنم بود وای چرا پف نیست برگشتم ایلیا رو نگاه کردم دستاشو برد بالا گفت : گذاشتمت دو تخت بخوابی تورت بد میفتاد مجبور شدم .....
جیغ زدم وبا بالشی افتادم به جونش می خواست توضیح بده بیشتر می زدمش انقدر خندید که بی حال افتاد روی تخت بالش زدم تو سرش بالش کشید افتادم روش می خواستم بلند شم نمی تونستم دستاشو دور کمرم حلقه کرد خیره شدم تو چشاش لبخند زد چشام بستم صورتمو غرق بوسه کرد دستاش شُل شد از دستش فرار کردم
ایلیا : خیلی نامردی نفس
خندیدم وگفتم : می دونم
************
...........
تو حیاط کوچیکمون دور درخت ها لامپک های کوچلو بود با ذوق نگاشون کردم و گفتم : چه خوشگله کار کیه
ایلیا: فرزام
خیلی جالبن
ایلیا با کلید در باز کرد رفتیم داخل همه جا بادکنک بود وگل
- دیونه ها
تا کنار در اتاق خواب شمع روشن بود
ایلیا : حواست به لباست باشه
- مواظبم
ایلیا در اتاق باز کرد رفتیم داخل فضای اتاق رویای بود یعنی چی اینا چی فکرکردن برگشتم ایلیا رو نگاه کردم و گفتم : یعنی تو توی اتاق می خوای بخوابی
ایلیا : می خوای برم تو حیاط
با دسته گل زدم تو سرش خندید
- جای من همینجاست خانم گل من کبریت بی خطرم
سرم پایین انداختم از خجالت
ایلیا : ببخشی...
برگشت چراغ روشن کردم تزئین اتاق قشنگ بود ولی چی بود روی تخت رفتم جلو نفسم تنگ شد وبدنم لرزید جیغ کشیدم واز حال رفتم
.......
- نفس...نفسم تو رو خدا چشات باز کن نفس
چشام باز کردم و با دیدن ایلیا زدم زیر گریه سرمو به سینش فشرد وگفت : آروم باش نفس چیزی نیست
- کی این کارو کرده
ایلیا : بعدا می فهمیم تو فقط آروم باش
قناری های که چند روز پیش ایلیا برام گرفته بود سرشون کنده وروی تخت افتاده بودن
ایلیا : پاشو عزیزم
- چطور دلشون اومد .کار کدوم سنگ دلیه ...من گفتم پرنده نگیر ایلیا من طاقت مردن پرنده ها رو ندارم
انقدر تو بغلش گریه کردم تا آروم شدم وخوابیدم
.......
چشام به سختی باز کردم ایلیا بالای سرم نشسته بود به اطرافم نگاه کردم ودوباده اونو نگاه کرد م
به تاج تخت تکیه داده بود وچشاش بسته بودخندم گرفت ولی یاد دیشب که افتادم خندم مهو شد چشاش باز کرد وآهی کشید لی با دیدن من خندید وگفت : ساعت خواب عروس خانم
لبخند کمرنگی زدم
ایلیا : بلند شو نفس مامانت گفت میاد اینجا
- بیاد اینجا چیکار
ایلیا : تو بلند شو خواب از سرت بپره میفهمی چرا
- لوس
نشستم هنوز تورم تنم بود وای چرا پف نیست برگشتم ایلیا رو نگاه کردم دستاشو برد بالا گفت : گذاشتمت دو تخت بخوابی تورت بد میفتاد مجبور شدم .....
جیغ زدم وبا بالشی افتادم به جونش می خواست توضیح بده بیشتر می زدمش انقدر خندید که بی حال افتاد روی تخت بالش زدم تو سرش بالش کشید افتادم روش می خواستم بلند شم نمی تونستم دستاشو دور کمرم حلقه کرد خیره شدم تو چشاش لبخند زد چشام بستم صورتمو غرق بوسه کرد دستاش شُل شد از دستش فرار کردم
ایلیا : خیلی نامردی نفس
خندیدم وگفتم : می دونم
************
۲۱.۸k
۱۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.