راکون کچولو مو صورتی p39
این حس ترسی که دارم بخواطر اینه که قبلاً یه بار توسط اون دزدیده شدم یا چی؟ اصلا حس ترسه؟ فکر نکنم
اینسوک:اصلا حس بدی راجب این قضیه نداری؟ چجوری زندگی میکنی؟ببینم اصلا از اون عوضی پرسیدی که ما رو کجا تلپورت کرد؟ بعید میدونم پس بزار بهت بگم لب یه صخره ماشین تعادل نداشت پس ما از اونجا افتادیم پایین ماشین هم اونجا آتیش گرفت نتیجه این شد که برادرم تنها عوضوی که از خانوادم باقی مونده بود همونجا در اثر ضربه و آتیش سوزی مرده بود اما من تونستم جون سالم به در ببرم چون قبل از اینکه ماشین بیوفته برادرم منو ازش پرت کرد بیرون و خودش اونجا موند این سوختگی هایی هم که میبینی فقط در اثر گرمای آتیش به وجود اومدن میتونی تصور کنی که دیگه چه اتفاقی واسه برادرم افتاد درسته خب میخوای اول از همه درد ضربه ای که برادرم تحملش کرد رو بهت بفهمونم یا درد سوختگی رو؟
میگم که چطوره تا اومدن اون یکی هم صبر کنیم مگه نه؟
منظورش از اون یکی کیه نکنه دامیان باشه
باید قبل از بازم واسه بقیه دردسر درست کنم فرار کنم
این سوک:آدم باهوشی هستی ولی چشمات یه جورین که میتونی ازشون بفهمی چی تو سرت داره میگذره میخوای فرار کنی؟ ولی باید بگم که امکانش نیست چون من تنها نیستم پنج نفر دیگه هم اینجان
چرا داره خودشو لو میده نمیفهمم
ولی یعنی من اینقدر ضایع ام که از چشمام میتونه همه چیز رو بفهمه نه فکر میکنم اونه که زیادی باهوشه نباید دست کم بگیرمش
این سوک:میخوای گریه کنی؟
ها؟ نه زیادم باهوش نیست اما من میتونم از این به نفع خودم استفاده کنم
بلند شد و رفت سمت یه میز قدیمی که پنج متر اون ور تر بود
اینسوک:اوه راستی جهت اینکه بدونی ما تو رو کاملا گشتیم و الان هیچ چیزی نداری که دستو پاتو باز کنی
فکر کنم درست بگه پس باید از صلاح اون به نفع خودم استفاده کنم.
دیگه حال ندارم
اینسوک:اصلا حس بدی راجب این قضیه نداری؟ چجوری زندگی میکنی؟ببینم اصلا از اون عوضی پرسیدی که ما رو کجا تلپورت کرد؟ بعید میدونم پس بزار بهت بگم لب یه صخره ماشین تعادل نداشت پس ما از اونجا افتادیم پایین ماشین هم اونجا آتیش گرفت نتیجه این شد که برادرم تنها عوضوی که از خانوادم باقی مونده بود همونجا در اثر ضربه و آتیش سوزی مرده بود اما من تونستم جون سالم به در ببرم چون قبل از اینکه ماشین بیوفته برادرم منو ازش پرت کرد بیرون و خودش اونجا موند این سوختگی هایی هم که میبینی فقط در اثر گرمای آتیش به وجود اومدن میتونی تصور کنی که دیگه چه اتفاقی واسه برادرم افتاد درسته خب میخوای اول از همه درد ضربه ای که برادرم تحملش کرد رو بهت بفهمونم یا درد سوختگی رو؟
میگم که چطوره تا اومدن اون یکی هم صبر کنیم مگه نه؟
منظورش از اون یکی کیه نکنه دامیان باشه
باید قبل از بازم واسه بقیه دردسر درست کنم فرار کنم
این سوک:آدم باهوشی هستی ولی چشمات یه جورین که میتونی ازشون بفهمی چی تو سرت داره میگذره میخوای فرار کنی؟ ولی باید بگم که امکانش نیست چون من تنها نیستم پنج نفر دیگه هم اینجان
چرا داره خودشو لو میده نمیفهمم
ولی یعنی من اینقدر ضایع ام که از چشمام میتونه همه چیز رو بفهمه نه فکر میکنم اونه که زیادی باهوشه نباید دست کم بگیرمش
این سوک:میخوای گریه کنی؟
ها؟ نه زیادم باهوش نیست اما من میتونم از این به نفع خودم استفاده کنم
بلند شد و رفت سمت یه میز قدیمی که پنج متر اون ور تر بود
اینسوک:اوه راستی جهت اینکه بدونی ما تو رو کاملا گشتیم و الان هیچ چیزی نداری که دستو پاتو باز کنی
فکر کنم درست بگه پس باید از صلاح اون به نفع خودم استفاده کنم.
دیگه حال ندارم
۴.۶k
۰۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.