عشق تموم نشدنی
Part ۶
ییعبت:لیزگه گونم رو بوسید و رفت اتاق
لیزگه:دوش گرفتم و اومدم که لباس بپوشم نمی دونستم چی بپوشم ولی انتخاب کردم
ی شلوار جین و ی نیم تنه سفید و ی کت قهوه ای بلند و ی کیف مشکی بعد رفتم ارایش کردم و موهام رو باز گذاشتم
ییعیت:عشقم حاضری
لیزگه:آره اومدم
ییعیت:وای عشقم چقدر خوشگل شدی
لیزگه:😉
ییعیت:بدو بیا بریم دیر مون نشه
لیزگه:رفتیم و رسیدیم خونه رجب اینا و من رفتم تو حیاط که یهو یکی رو دیدم
اهو:تو حیاط نشسته بودم که یهو لیزگه رو دیدم
لیزگه:خاله اهو🥲
اهو:لیزگه چقدر بزرگ شدی
ییعیت:دیدم لیزگه و مامانم هم دیگه رو بغل کردن خیلی تعجب کردم و خوشحال بودم رفتم سمت شون
اهو:عه پسرم سلام
ییعیت:سلام مامان
لیزگه :خاله آهو من و ییعیت می خوایم ی چیزی به شما بگیم ولی به کسی نگید
اهو:چی
ییعیت:ام مامان من و لیزگه با همیم
آهو :وایی چقدر خوب
سیمگه:آهو بیایین غذا امادس
لیزگه: امشب تموم شد ن و ییعیت اومدیم خونه لباس هامون رو درآوردیم و حوصله نداشتیم لباسمون رو تنمون کنیم و همین جوری #لخت خوابیدیم
پارت بعدی رو بزارم
ییعبت:لیزگه گونم رو بوسید و رفت اتاق
لیزگه:دوش گرفتم و اومدم که لباس بپوشم نمی دونستم چی بپوشم ولی انتخاب کردم
ی شلوار جین و ی نیم تنه سفید و ی کت قهوه ای بلند و ی کیف مشکی بعد رفتم ارایش کردم و موهام رو باز گذاشتم
ییعیت:عشقم حاضری
لیزگه:آره اومدم
ییعیت:وای عشقم چقدر خوشگل شدی
لیزگه:😉
ییعیت:بدو بیا بریم دیر مون نشه
لیزگه:رفتیم و رسیدیم خونه رجب اینا و من رفتم تو حیاط که یهو یکی رو دیدم
اهو:تو حیاط نشسته بودم که یهو لیزگه رو دیدم
لیزگه:خاله اهو🥲
اهو:لیزگه چقدر بزرگ شدی
ییعیت:دیدم لیزگه و مامانم هم دیگه رو بغل کردن خیلی تعجب کردم و خوشحال بودم رفتم سمت شون
اهو:عه پسرم سلام
ییعیت:سلام مامان
لیزگه :خاله آهو من و ییعیت می خوایم ی چیزی به شما بگیم ولی به کسی نگید
اهو:چی
ییعیت:ام مامان من و لیزگه با همیم
آهو :وایی چقدر خوب
سیمگه:آهو بیایین غذا امادس
لیزگه: امشب تموم شد ن و ییعیت اومدیم خونه لباس هامون رو درآوردیم و حوصله نداشتیم لباسمون رو تنمون کنیم و همین جوری #لخت خوابیدیم
پارت بعدی رو بزارم
۸۶۸
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.