دوپارتی (وقتیباهات دعوا کرد و فهمید که ...)
_ هیجا همینجا بودم خودشو میندازه تو خونه و نامجون میبرتش رو مبل _ میدونی بدی زندگیم چیه + چیه _ من ...من حام.لم ولی نامجون نمیدونه نامجون چشماش گرد میشه + یه بار دیگه بگو _ بچه نامجون تو شکممه ولی نمیدونه نامجون ا•ت بلند کزد و داخل حمام گذاشت ( بعد ح//مام) _ میدونم باهات بد حرف زدم متاسفام + میدونی تو یه چیزی تو مستیت گفتی الان ازت میپرسم واقعی عه یا نه _ بپرس + تو گفتی من حام//مه م _ (تعجب ) من گفتم + اوهوم _ (نفس عمیق) آره من حام//له م و بچه تو تو شکممه + چند ماهشه _ 3 ماه ( 5 سال بعد ) - مامانننننن _ بله - ببین با بابایی نقاشی کشیدیم این منم این تویی این باباعه _ تو رنگش زدی - هوم _ خیلی قشنگ شده مامانی و بغلش میکنه + من چی پس _- توهم بیا ( و زندگی خوبی دارن )
پایان.
#فیک #دوپارتی #نامجون
پایان.
#فیک #دوپارتی #نامجون
۲۹۱
۰۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.