P.11
یه دفعه در با شتاب باز شد.پسر که از عصبانیت صورتش سرخ شده بود، سرشو بلند کرد و به اون احمق نگاه کرد. با نگاه ترسناکش به اون مرد پیر زل زده بود.مرد که از نگاه پسر ترسیده بود سریع تعظیم کرد.
مرد:منو ببخشید قربان ولی یک موضوع مهم هست که سریع باید باهاتون در میون بزارم.......
ا/ت:چیزی شده عزیزم؟
دختر کوچولو در حالی که نگاهشو به کاشی های سفید و آبی زیر پاش داده بود و با انگشتاش بازی می کرد لب زد
دختر:خب... خب من...
دستمو رو شونش گذاشتم که متعجب بهم نگاه کرد.
ا/ت:من اونیتم! کسی که از اونی خجالت نمی کشه!
دختر کوچولو نفس عمیقی کشید.
دختر:می..شه برام.. خوراکی.. بخری..؟ خیلی...گشنمه..!
خنده ای سر دادم.یعنی تمام مدت سعی داشت اینو بگه.
ا/ت:عزیزم دیگه از من خجالت نکش.
دختر:باشه..
صاف بایستادم.
ا/ت:خب کوچولو من میرم برات خوراکی بخرم توام اینجا پیش عمو بمون.
دختر کوچولو ناراحت بهش نگاه کرد.
دختر:من می ترسم! زود میای؟
لبخندی زدم.
ا/ت:قول میدم زود بیام.
انگشت کوچیکمو به سمتش بردم و جلوش قرار دادم که دستشو بلند کرد و انگشتمو قفل کرد.انگشتمو جدا کردم و خم شدمو بوسه ای به گونش زدم.....
با تمام توانم به سمت دستشویی دویدم.نفسم بالا نمیومد.استرس تمام بدنم رو در بر گرفته بود. نگران بودم.!نگران اون! به در دستشویی رسیدم ولی قفل بود.محکم با مشت به در کوبیدم.
ا/ت:تینا درو باز کن(داد)
اما دریغ از جواب. به سمت عقب حرکت کردم و به سمت در دویدم و ضربه ی محکمی بهش وارد کردم که گچ های دیوار رو صورتم ریخت. اهمیتی ندادم و دوباره عقب رفتم و با سرعت و شتاب بیشتری خودمو به در کوبیدم که قفل در شکست و در با صدای بدی باز شد. سریع وارد دستشویی شدم و همه جارو از زیر نظرم گذروندم. به سمت در های توالت ها رفتم و همه رو گشتم اما خبری از اون دختر کوچولو نبود.چشمام خیس شد ولی اجازه ی ریختن قطرات رو بهش ندادم.
ا/ت:تینا(داد)
دستی رو شونم حس کردم. برگشتم که با سرباز مواجه شدم. با عصبانیت به سمتش برگشتم. سعی کردم آرامشمو حفظ کنم ولی خیلی موفق نشدم.
ا/ت:لعنتی چرا تنهاش گذاشتی؟ نمی تونستی صبر کنی تا من بیام؟ تو باعث شدی که اون کوچولو گم بشه. تو باعث شدی سرنخمون گم بشه لعنتی! چرا تنهاش گذاشتی؟ جوابمو بده! (عربده)
سرباز سرشو پایین انداخت و هیچی نگفت. یه دفعه صدای زنگ گوشیم بلند شد. دستمو به سمت جیبم بردم و گوشی رو بیرون آوردم. به صفحه ی گوشی نگاه کردم که با کلمه ی (شماره ی ناشناس) مواجه شدم. با تردید انگشتمو به سمت دکمه ی اتصال تماس بردم. گوشی رو کنار گوشم قرار دادم ولی با حرفی که اون فرد زد، خشکم زد....
شرط:14 لایک
لطفا حمایت کنین دیگه😭🤧
مرد:منو ببخشید قربان ولی یک موضوع مهم هست که سریع باید باهاتون در میون بزارم.......
ا/ت:چیزی شده عزیزم؟
دختر کوچولو در حالی که نگاهشو به کاشی های سفید و آبی زیر پاش داده بود و با انگشتاش بازی می کرد لب زد
دختر:خب... خب من...
دستمو رو شونش گذاشتم که متعجب بهم نگاه کرد.
ا/ت:من اونیتم! کسی که از اونی خجالت نمی کشه!
دختر کوچولو نفس عمیقی کشید.
دختر:می..شه برام.. خوراکی.. بخری..؟ خیلی...گشنمه..!
خنده ای سر دادم.یعنی تمام مدت سعی داشت اینو بگه.
ا/ت:عزیزم دیگه از من خجالت نکش.
دختر:باشه..
صاف بایستادم.
ا/ت:خب کوچولو من میرم برات خوراکی بخرم توام اینجا پیش عمو بمون.
دختر کوچولو ناراحت بهش نگاه کرد.
دختر:من می ترسم! زود میای؟
لبخندی زدم.
ا/ت:قول میدم زود بیام.
انگشت کوچیکمو به سمتش بردم و جلوش قرار دادم که دستشو بلند کرد و انگشتمو قفل کرد.انگشتمو جدا کردم و خم شدمو بوسه ای به گونش زدم.....
با تمام توانم به سمت دستشویی دویدم.نفسم بالا نمیومد.استرس تمام بدنم رو در بر گرفته بود. نگران بودم.!نگران اون! به در دستشویی رسیدم ولی قفل بود.محکم با مشت به در کوبیدم.
ا/ت:تینا درو باز کن(داد)
اما دریغ از جواب. به سمت عقب حرکت کردم و به سمت در دویدم و ضربه ی محکمی بهش وارد کردم که گچ های دیوار رو صورتم ریخت. اهمیتی ندادم و دوباره عقب رفتم و با سرعت و شتاب بیشتری خودمو به در کوبیدم که قفل در شکست و در با صدای بدی باز شد. سریع وارد دستشویی شدم و همه جارو از زیر نظرم گذروندم. به سمت در های توالت ها رفتم و همه رو گشتم اما خبری از اون دختر کوچولو نبود.چشمام خیس شد ولی اجازه ی ریختن قطرات رو بهش ندادم.
ا/ت:تینا(داد)
دستی رو شونم حس کردم. برگشتم که با سرباز مواجه شدم. با عصبانیت به سمتش برگشتم. سعی کردم آرامشمو حفظ کنم ولی خیلی موفق نشدم.
ا/ت:لعنتی چرا تنهاش گذاشتی؟ نمی تونستی صبر کنی تا من بیام؟ تو باعث شدی که اون کوچولو گم بشه. تو باعث شدی سرنخمون گم بشه لعنتی! چرا تنهاش گذاشتی؟ جوابمو بده! (عربده)
سرباز سرشو پایین انداخت و هیچی نگفت. یه دفعه صدای زنگ گوشیم بلند شد. دستمو به سمت جیبم بردم و گوشی رو بیرون آوردم. به صفحه ی گوشی نگاه کردم که با کلمه ی (شماره ی ناشناس) مواجه شدم. با تردید انگشتمو به سمت دکمه ی اتصال تماس بردم. گوشی رو کنار گوشم قرار دادم ولی با حرفی که اون فرد زد، خشکم زد....
شرط:14 لایک
لطفا حمایت کنین دیگه😭🤧
۱۳.۰k
۲۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.