فیک: عـ شـ ق نـ ا تـ مـ ام/ UNFINISHED love
فیک: عـشـق نـا تـمـام/ UNFINISHED love
پـارت [۲۱] فصل [3]
ارو*
جیمو که رفت وایساد جلو در منم رفتم داخل مدرسه و به سمت دفتر مدیر رفتم و درمورد اون قضیه باهاش صحبت کردم و قرار شد که فردا والدین اون بچه هارو فردا دعوت کنن به مدرسه تا باهاشون حرف بزنم و به خود بچه هاهم تذکر بدم
راوی : ارو مشغول صحبت کردن با مدیر بود جیمو همش با ویلچرش ور میرفت تا اینکه قفل کودک ویلچرش باز شد و به علت سرازیری که وجود داشتن ویلچر شروع کرد به حرکت ، جیمو نمیدونست چیکار کنه
یه خیابون خلوت بود جیمو مسیرش کج شد و وسط خیابون افتاد رو زمین
یه کامیون با سرعت داشت به راهش ادامه میداد با خیال اینکه چراغ قرمزه و دیگه صددرصد هیشکی نمیاد وسط ، به گوشیش نگا میکرد ، جیمو از ترس میلرزید و توان اینکه بلند بشه و بره کنار رو نداشت
کامیون با سرعت به جیمو زد و چپ کرد ....
ارو*
کارم تموم شده بود اومدم بیرون و متوجه شدم مردم وسط خیابون جمع شدن و یکیشون داره زنگ میزنه به پلیس و یکی به آمبولانس دنبال جیمو گشتم نبود ... نکنه اون جیمو بود؟نه نه امکان نداره گفته بودم بهش قفلشو بزنه آروم آروم رفتم و از بین مردم رد شدم جیمو رو دیدم که قرمزی خون کل صورتشو پوشونده بود تپش قلبم زیاد شد پاهام لرزید و افتادم زمین دستامو دور صورتش حلقه کردم و اشکام پشت سرهم سرازیر شدن داد میکشیدم و تن پسرمو بغل کردم و تا دودیقه آمبولانس از راه رسید و رسیدیم به بیمارستان جیمو رفت اتاق عمل و من پشت اتاق منتظر بودم حتی به پدرم و سوجون خبر نداده بودم
بچهها میدونم ریدم🙂🤝🏻
پـارت [۲۱] فصل [3]
ارو*
جیمو که رفت وایساد جلو در منم رفتم داخل مدرسه و به سمت دفتر مدیر رفتم و درمورد اون قضیه باهاش صحبت کردم و قرار شد که فردا والدین اون بچه هارو فردا دعوت کنن به مدرسه تا باهاشون حرف بزنم و به خود بچه هاهم تذکر بدم
راوی : ارو مشغول صحبت کردن با مدیر بود جیمو همش با ویلچرش ور میرفت تا اینکه قفل کودک ویلچرش باز شد و به علت سرازیری که وجود داشتن ویلچر شروع کرد به حرکت ، جیمو نمیدونست چیکار کنه
یه خیابون خلوت بود جیمو مسیرش کج شد و وسط خیابون افتاد رو زمین
یه کامیون با سرعت داشت به راهش ادامه میداد با خیال اینکه چراغ قرمزه و دیگه صددرصد هیشکی نمیاد وسط ، به گوشیش نگا میکرد ، جیمو از ترس میلرزید و توان اینکه بلند بشه و بره کنار رو نداشت
کامیون با سرعت به جیمو زد و چپ کرد ....
ارو*
کارم تموم شده بود اومدم بیرون و متوجه شدم مردم وسط خیابون جمع شدن و یکیشون داره زنگ میزنه به پلیس و یکی به آمبولانس دنبال جیمو گشتم نبود ... نکنه اون جیمو بود؟نه نه امکان نداره گفته بودم بهش قفلشو بزنه آروم آروم رفتم و از بین مردم رد شدم جیمو رو دیدم که قرمزی خون کل صورتشو پوشونده بود تپش قلبم زیاد شد پاهام لرزید و افتادم زمین دستامو دور صورتش حلقه کردم و اشکام پشت سرهم سرازیر شدن داد میکشیدم و تن پسرمو بغل کردم و تا دودیقه آمبولانس از راه رسید و رسیدیم به بیمارستان جیمو رفت اتاق عمل و من پشت اتاق منتظر بودم حتی به پدرم و سوجون خبر نداده بودم
بچهها میدونم ریدم🙂🤝🏻
۶۸۰
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.