پارت 4
*به ناچار نزدیک اون نشستم و وقتی متوجه من شد فقط یه لبخند زد...*
#من برم دستشویی الان برمیگردم
+اوکیه
*بعد از اینکه سوجین رفت، من شروع کردم یه مسئله ریاضی رو حل کردن.. ولی برام عجیب بود که چطوری نمیتونم حتی فرمولش رو پیدا کنم.. خیلی عمیق تمرکز کرده بودم که با صدای سوجون تمرکزم بهم ریخت*
-کمک میخوای؟
+نه
-ولی به نظر میاد گیج شدی
+گفتم که نه! خودم بلدم..
- این سوال خیلی آسونه، فقط کافیه این معادله رو حل کنی و بعدشم یه فرمول دیگه داره..
*وقتی داشت توضیح میداد تازه فهمیدم چقد آسون بود... سوجون صندلیشو تولد نزدیکم تا بتونه بهتر توضیح بده، و از زاویه نزدیک خیلی خوشگل بود...
*فردا مدرسه*
وارد کلاس شدم که دیدم همه سرشون تو گوشیه و انگار چیز عجیبی میخوندن.. و من که وارد کلاس شدم، همه شروع کردن به پچ پچ کردن... نشستم سرجام که سوجین برگشت سمتم *
#شایعه رو شنیدی؟
+چه شایعه ای؟
#دیروز تو کافه مطالعه وقتی من رفتم دستشویی.. تو با سوجون درس خوندی؟
+اون فقط بهم توی یه سوال کمک کرد.. چطور؟
#بگیر خودت این متنو بخون..
* گوشیو گرفتم و با دیدن عکس خودم و سوجون توی کافه کاملا لال شدم.. زیرش نوشته بود *کیم سارا و هان سوجون مخفیانه قرار میذارن* ... همون موقع سوجون وارد کلاس شد و سرجاش نشست... که یهویی یکی از بچه ها بلند شد*
@شما واقعا باهم قرار میذارین؟
* با چشمای گشاد شده به چشمای اون دختری که سوال پرسید نگاه کردم و نمیتونستم چیزی بگم... که یه دفعه سوجون اومد کنارم*
-آره.. مشکلش چیه؟
*از این حرکت سوجون بیشتر لال شدم و فقط به افق خیره شده بودم... که نگاهم به سوهو افتاد که داشت به طرز عجیبی نگام میکرد.. جوری که انگار حسودی میکرد.. *
#من برم دستشویی الان برمیگردم
+اوکیه
*بعد از اینکه سوجین رفت، من شروع کردم یه مسئله ریاضی رو حل کردن.. ولی برام عجیب بود که چطوری نمیتونم حتی فرمولش رو پیدا کنم.. خیلی عمیق تمرکز کرده بودم که با صدای سوجون تمرکزم بهم ریخت*
-کمک میخوای؟
+نه
-ولی به نظر میاد گیج شدی
+گفتم که نه! خودم بلدم..
- این سوال خیلی آسونه، فقط کافیه این معادله رو حل کنی و بعدشم یه فرمول دیگه داره..
*وقتی داشت توضیح میداد تازه فهمیدم چقد آسون بود... سوجون صندلیشو تولد نزدیکم تا بتونه بهتر توضیح بده، و از زاویه نزدیک خیلی خوشگل بود...
*فردا مدرسه*
وارد کلاس شدم که دیدم همه سرشون تو گوشیه و انگار چیز عجیبی میخوندن.. و من که وارد کلاس شدم، همه شروع کردن به پچ پچ کردن... نشستم سرجام که سوجین برگشت سمتم *
#شایعه رو شنیدی؟
+چه شایعه ای؟
#دیروز تو کافه مطالعه وقتی من رفتم دستشویی.. تو با سوجون درس خوندی؟
+اون فقط بهم توی یه سوال کمک کرد.. چطور؟
#بگیر خودت این متنو بخون..
* گوشیو گرفتم و با دیدن عکس خودم و سوجون توی کافه کاملا لال شدم.. زیرش نوشته بود *کیم سارا و هان سوجون مخفیانه قرار میذارن* ... همون موقع سوجون وارد کلاس شد و سرجاش نشست... که یهویی یکی از بچه ها بلند شد*
@شما واقعا باهم قرار میذارین؟
* با چشمای گشاد شده به چشمای اون دختری که سوال پرسید نگاه کردم و نمیتونستم چیزی بگم... که یه دفعه سوجون اومد کنارم*
-آره.. مشکلش چیه؟
*از این حرکت سوجون بیشتر لال شدم و فقط به افق خیره شده بودم... که نگاهم به سوهو افتاد که داشت به طرز عجیبی نگام میکرد.. جوری که انگار حسودی میکرد.. *
۶.۵k
۱۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.