عاشق خسته ( پارت 42)
جیمین : یونا...
پرستار : آقا بفرمایین بیرون
جیمین : میخوام برم پیش زنم برو اونور
پرستار : آقا همه میان زنشونو ببینن ولی فعلا نمیشه، هنوز بهوش نیومدن
جیمین : کی بهوش میاد
پرستار : معلوم نیست
مادر جیمین : چیشد جیمین
جیمین : بهوش نیومده
پدر جیمین : چرا انقد اضطراب داری
جیمین : میترسم بره یونا اتفاقی بیوفته
تهیونگ : جیمین چیزی نمیشه
جیهوپ : توکه بچتو میگیری... دیگه باید یونا رو فراموش کنی
جیمین بلند شد و از یقه ی جیهوپ گرفت
جیمین : توی این نه ماه فقط رو مخم راه رفتی... با گفتن این جمله فقط عصبیم کردی، اگه تمومش نکنی خودم میکشمت
نامجون : جیمین ولش کن
جیمین : ولش کردم که شده مثل دارکوب رو مخم راه بره
مادر یونا: مثل اینکه حواستون نیست اینجا بیمارستانه، یواشتر
جین : بچه ها پرستار اومد بیرون
جیمین : چیشد
پرستار : بهوش اومدن... میتونید برید داخل
جیمین : یونا.... خوبی
یونا: آره... ولی مثل اینکه تو خوب نیستی ، باز دعوا کردی
جیمین : نتونستم خودمو کنترل کنم
یونا : توکه سر چیزای کوچیک عصبی میشی چجوری میخوای بچتو نگه داری
جیمین : شاید حوصله ی دیگران و نداشته باشم ولی تمام حوصلمو برای بچم میذارم
یونا : بابای خوبی میشی جیمین
جیمین : توعم مامان خوبی میشدی البته اگه میموندی
یونا : جیمین شروع نکن
پرستار : بفرمایید اینم بچتون،اول به کدومتون بدم
جیمین : اول من
پرستار : من دیگه میرم
جیمین : یونا نگاش کن چقد ریزه
یونا : نمیخوام ببینمش
جیمین : میدونم میخوای از پیشمون بری ولی حداقل بیا یه بار نگاش کن... ببین چقد خوشگله
یونا : نمیتونم ببینمش
جیمین : چرا
یونا : اگه بهش نگاه کنم میترسم دلتنگش بشم و نتونم فراموشش کنم
جیمین : گریه نکن یونا... ببین تو گریه میکنی بچم گریش میگیره
یونا : جیمین ببرش بیرون
جیمین : باید بهش شیر بدی یونا... داره گریه میکنه
یونا : بده یکی دیگه
من نمیتونم... دلشو ندارم
جیمین : زن عمو یونا به بچه شیر نمیده... بچم داره گریه میکنه
مادر جیمین : باید به یکی از زنای حامله بگی بهش شیر بده
تهیونگ : شیر خشکم میتونید بدید بهش
نامجون : عقل کل شیر خشک برای بچه ای که یه روزشه ؟
جین : تهیونگ شیر خشک برای بچه های چند ماهس
جیهوپ : یونا خوبی
یونا : نه
جیهوپ : چرا
یونا : عذاب وجدان گرفتم... اون بچه گناهی نداره که من مادرش شدم
جیهوپ : یونا همش تقصیر جیمینه... جیمین اینکارو با تو کرد و اون بچرو بدبخت کرد
یونا : دلم ضعف میره بره یه بار دیدنش
ولی اگه ببینمش و نتونم فراموشش کنم عذاب میکشم
جیهوپ : نگران نباش... وقتی ازدواج کردیم همه چیو فراموش میکنی
یونا : اميدوارم.....
جیمین : بچمو ببین... شیرشو خورد و خوابید
تهیونگ : بچت عین خودت و یوناس، موهای مشکیش به خودت رفته و پوست سفیدش به یونا
جیمین :.....
پرستار : آقا بفرمایین بیرون
جیمین : میخوام برم پیش زنم برو اونور
پرستار : آقا همه میان زنشونو ببینن ولی فعلا نمیشه، هنوز بهوش نیومدن
جیمین : کی بهوش میاد
پرستار : معلوم نیست
مادر جیمین : چیشد جیمین
جیمین : بهوش نیومده
پدر جیمین : چرا انقد اضطراب داری
جیمین : میترسم بره یونا اتفاقی بیوفته
تهیونگ : جیمین چیزی نمیشه
جیهوپ : توکه بچتو میگیری... دیگه باید یونا رو فراموش کنی
جیمین بلند شد و از یقه ی جیهوپ گرفت
جیمین : توی این نه ماه فقط رو مخم راه رفتی... با گفتن این جمله فقط عصبیم کردی، اگه تمومش نکنی خودم میکشمت
نامجون : جیمین ولش کن
جیمین : ولش کردم که شده مثل دارکوب رو مخم راه بره
مادر یونا: مثل اینکه حواستون نیست اینجا بیمارستانه، یواشتر
جین : بچه ها پرستار اومد بیرون
جیمین : چیشد
پرستار : بهوش اومدن... میتونید برید داخل
جیمین : یونا.... خوبی
یونا: آره... ولی مثل اینکه تو خوب نیستی ، باز دعوا کردی
جیمین : نتونستم خودمو کنترل کنم
یونا : توکه سر چیزای کوچیک عصبی میشی چجوری میخوای بچتو نگه داری
جیمین : شاید حوصله ی دیگران و نداشته باشم ولی تمام حوصلمو برای بچم میذارم
یونا : بابای خوبی میشی جیمین
جیمین : توعم مامان خوبی میشدی البته اگه میموندی
یونا : جیمین شروع نکن
پرستار : بفرمایید اینم بچتون،اول به کدومتون بدم
جیمین : اول من
پرستار : من دیگه میرم
جیمین : یونا نگاش کن چقد ریزه
یونا : نمیخوام ببینمش
جیمین : میدونم میخوای از پیشمون بری ولی حداقل بیا یه بار نگاش کن... ببین چقد خوشگله
یونا : نمیتونم ببینمش
جیمین : چرا
یونا : اگه بهش نگاه کنم میترسم دلتنگش بشم و نتونم فراموشش کنم
جیمین : گریه نکن یونا... ببین تو گریه میکنی بچم گریش میگیره
یونا : جیمین ببرش بیرون
جیمین : باید بهش شیر بدی یونا... داره گریه میکنه
یونا : بده یکی دیگه
من نمیتونم... دلشو ندارم
جیمین : زن عمو یونا به بچه شیر نمیده... بچم داره گریه میکنه
مادر جیمین : باید به یکی از زنای حامله بگی بهش شیر بده
تهیونگ : شیر خشکم میتونید بدید بهش
نامجون : عقل کل شیر خشک برای بچه ای که یه روزشه ؟
جین : تهیونگ شیر خشک برای بچه های چند ماهس
جیهوپ : یونا خوبی
یونا : نه
جیهوپ : چرا
یونا : عذاب وجدان گرفتم... اون بچه گناهی نداره که من مادرش شدم
جیهوپ : یونا همش تقصیر جیمینه... جیمین اینکارو با تو کرد و اون بچرو بدبخت کرد
یونا : دلم ضعف میره بره یه بار دیدنش
ولی اگه ببینمش و نتونم فراموشش کنم عذاب میکشم
جیهوپ : نگران نباش... وقتی ازدواج کردیم همه چیو فراموش میکنی
یونا : اميدوارم.....
جیمین : بچمو ببین... شیرشو خورد و خوابید
تهیونگ : بچت عین خودت و یوناس، موهای مشکیش به خودت رفته و پوست سفیدش به یونا
جیمین :.....
۲۱.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.