Sweet sin
Sweet sin
Part ¹⁷
"۶ جولای 10:00 صبح"
از حموم بیرون اومده بود و با حوله ای که روی سرش بود موهاشو خشک میکرد و توی خونه دنبال جونگکوک میگشت ولی پیداش نکرد. بعد اینکه مطمعن شد توی خونه نیست به اتاق برگشت و جلو آینه ایستاد. چند دقیقه پیش کاغذ روی آینه رو ندیده بود و حالا که اونو دیده برداشت و شروع کرد به خوندن متنی که پسرش براش نوشته بود.
" هیونگ! میدونم الان داری بهم لعنت میفرستی به خاطر کاری که توی حموم کردم ولی خب حقت بود. جدا از این من الان بیرونم و درحال خرید کردن برای ناهارمونم.. پس پسر خوبی باش و منتظرم بمون!"
_ پسر خوبی باشم؟
سرشو به تاسف تکون داد و به وضعیتش خندید که یه پسر چطوری میتونه این کارو باهاش بکنه. جدا از اون دیشب رو خوب به یاد میاورد که جیمین و یونگی رو تو چه وضعیتی دیده.. پس زود لباس هاشو پوشید و حولش رو روی شونه سمت راستش انداخت و از اتاق خارج شد.
جلوی در اتاق یونگی وایساد و تقه ای به در زد و بدون گرفتن جوابی وارد اتاق شد.
با دیدن جیمین و یونگی که لخ.ت روی تخت تو بغل هم خوابیده بودن و پتو رو روی کمرشون کشیده بودن شوکه شد و بلند خندید.
_ ته..تهیونگ؟
یونگی خوابالود پرسید و روی تخت نشست ولی مواظب پتو بود که مبادا کنار بره و پایین تنه برهنه شون دیده بشه.
_ چرا من خبر نداشتم؟
_ نکنه قرار بود از رابطم بهت خبر بدم که الان میخام پسرمو بکنم؟
تهیونگ بلند خندید و یونگی با اخم ظریفی بهش خیره شد.
جیمین تکونی خورد و یونگی با اشاره به تهیونگ گفت که بره بیرون و تهیونگ هم با خنده تایید کرد و بیرون رفت.
_ عجبب!
.
.
.
بعد رفتن تهیونگ یونگی سمت جیمین برگشت و بوسهی نرمی به پیشونیش زد.
_ بیدار میشی فرشته؟
جیمین لبخندی زد و در حالی که چشماشو میمالید روی تخت نشست.
_ هنوزم خوابم میاد.
یونگی ریز خندید و جیمین رو عصبی کرد.
_یااااا، چرا میخندی؟ به خاطر توعه که اینقد خستم جناب مین. چون اگه به خاطر بیاری دیروز ۳ راند به طور وحشتناکی بفاکم دادی!
جیمین غرید و این یونگیو بیشتر به خنده انداخت و دستاشو به نشونه تسلیم بلند کرد.
_ باشه..باشه آروم باش.. من معذرت میخام
Part ¹⁷
"۶ جولای 10:00 صبح"
از حموم بیرون اومده بود و با حوله ای که روی سرش بود موهاشو خشک میکرد و توی خونه دنبال جونگکوک میگشت ولی پیداش نکرد. بعد اینکه مطمعن شد توی خونه نیست به اتاق برگشت و جلو آینه ایستاد. چند دقیقه پیش کاغذ روی آینه رو ندیده بود و حالا که اونو دیده برداشت و شروع کرد به خوندن متنی که پسرش براش نوشته بود.
" هیونگ! میدونم الان داری بهم لعنت میفرستی به خاطر کاری که توی حموم کردم ولی خب حقت بود. جدا از این من الان بیرونم و درحال خرید کردن برای ناهارمونم.. پس پسر خوبی باش و منتظرم بمون!"
_ پسر خوبی باشم؟
سرشو به تاسف تکون داد و به وضعیتش خندید که یه پسر چطوری میتونه این کارو باهاش بکنه. جدا از اون دیشب رو خوب به یاد میاورد که جیمین و یونگی رو تو چه وضعیتی دیده.. پس زود لباس هاشو پوشید و حولش رو روی شونه سمت راستش انداخت و از اتاق خارج شد.
جلوی در اتاق یونگی وایساد و تقه ای به در زد و بدون گرفتن جوابی وارد اتاق شد.
با دیدن جیمین و یونگی که لخ.ت روی تخت تو بغل هم خوابیده بودن و پتو رو روی کمرشون کشیده بودن شوکه شد و بلند خندید.
_ ته..تهیونگ؟
یونگی خوابالود پرسید و روی تخت نشست ولی مواظب پتو بود که مبادا کنار بره و پایین تنه برهنه شون دیده بشه.
_ چرا من خبر نداشتم؟
_ نکنه قرار بود از رابطم بهت خبر بدم که الان میخام پسرمو بکنم؟
تهیونگ بلند خندید و یونگی با اخم ظریفی بهش خیره شد.
جیمین تکونی خورد و یونگی با اشاره به تهیونگ گفت که بره بیرون و تهیونگ هم با خنده تایید کرد و بیرون رفت.
_ عجبب!
.
.
.
بعد رفتن تهیونگ یونگی سمت جیمین برگشت و بوسهی نرمی به پیشونیش زد.
_ بیدار میشی فرشته؟
جیمین لبخندی زد و در حالی که چشماشو میمالید روی تخت نشست.
_ هنوزم خوابم میاد.
یونگی ریز خندید و جیمین رو عصبی کرد.
_یااااا، چرا میخندی؟ به خاطر توعه که اینقد خستم جناب مین. چون اگه به خاطر بیاری دیروز ۳ راند به طور وحشتناکی بفاکم دادی!
جیمین غرید و این یونگیو بیشتر به خنده انداخت و دستاشو به نشونه تسلیم بلند کرد.
_ باشه..باشه آروم باش.. من معذرت میخام
۲.۲k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.