فرشته من part ۳
یهو دیدم تو یه اتاق بزرگ خوشگلم بعد متوجه حرارت بدن یه نفر از پشت شدم و برگشتم دیدم همون پسره که دزدیده بودم دستاشو دور کمرم حلقه کرده و خوابیده خیلی ترسیده بودم سریع از بغلش اومدم بیرون که از خواب بیدار شد.
کوک:عه چته ترسیدم(با چشمای خوابالود)
ا.ت:یااااا ت....تو....ک....کی....هستی...اینجا...کجاست
کوک:نترس نمیخورمت
ا.ت:این حرفای مسخررو تموم کنو بگو من اینجا چیکار میکنم؟
کوک:.......
ا.ت:یاااااا با توئم!
کوک:بیا این کلید اتاق مخصوص خودت توی عمارت منه تو قراره به مدت 2هفته توی این عمارک زندگی کنی
ا.ت:چرا باید این کارو کنم؟
کوک:چراش دیگ به خودم مربوطه برو تو اتاقت
ا.ت:هوففففف باشه(با حرص)
رفتم تو اتاقی که کلیدشو بم داد، واقعا خیلی خوشگل بود ولی اتاق خودمو بیشتر دوس داشتم اما چاره ای نداشتمو حسابی تو شک بودم که چرا اینجام و دلیلش چیه،کلی سوال با هم اومد تو ذهنم که ذهنمو به چالش میکشوندن
ویو کوک
اون رف تو اتاقش و منم رفتم پایین تا یکم تلویزیون ببینم،رفتم پایین ولی همون لحظه که خواستم یکم با خودم تنها باشم دوباره اون دختره عوضی(سول رو میگه)پیداش شد.
سول:اوه ددی کجا بودی کی رسیدی من خواب بودم متوجه نشدم(عشوه)
کوک:به تو مربوط نیس حالا برگرد اتاقت
سول:ددی میشه یه چیزی ازت بخوام؟
کوک:هوفففف بگو فقط زود
سول:میشه امشب با هم غذا بخوریم؟
کوک:نه خیر حالا برو اتاقت
سول:عه ددییییی(عشوه)
کوک:بهت میگم گمشو تو اتاقت(داد)
هیچی نگفتو رف تو اتاقش منم تونستم یکم راحت باشم حدود ۱ساعت تلویزیون دیدمو چون گرسنه نبودم غذا نخوردمو رفتم خوابیدم.
فردا
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم که دیدم صبحونم کنار تختمه و برام مهم نبود کی اوردتش و چون اشتها نداشتم نخوردمو بجاش رفتم یکم با گوشیم سرگرم شدم.
۱ساعتی بود که مشغول کار با گوشیم بودم که یهو....
شرایط هنوز نرسیده بود ولی پارت جدیدگذاشتم امید وارم دوس داشته باشین😊
الان خیلی خستم فردا پارت بعدیو میزارم شب خوش گایز😊❤
کوک:عه چته ترسیدم(با چشمای خوابالود)
ا.ت:یااااا ت....تو....ک....کی....هستی...اینجا...کجاست
کوک:نترس نمیخورمت
ا.ت:این حرفای مسخررو تموم کنو بگو من اینجا چیکار میکنم؟
کوک:.......
ا.ت:یاااااا با توئم!
کوک:بیا این کلید اتاق مخصوص خودت توی عمارت منه تو قراره به مدت 2هفته توی این عمارک زندگی کنی
ا.ت:چرا باید این کارو کنم؟
کوک:چراش دیگ به خودم مربوطه برو تو اتاقت
ا.ت:هوففففف باشه(با حرص)
رفتم تو اتاقی که کلیدشو بم داد، واقعا خیلی خوشگل بود ولی اتاق خودمو بیشتر دوس داشتم اما چاره ای نداشتمو حسابی تو شک بودم که چرا اینجام و دلیلش چیه،کلی سوال با هم اومد تو ذهنم که ذهنمو به چالش میکشوندن
ویو کوک
اون رف تو اتاقش و منم رفتم پایین تا یکم تلویزیون ببینم،رفتم پایین ولی همون لحظه که خواستم یکم با خودم تنها باشم دوباره اون دختره عوضی(سول رو میگه)پیداش شد.
سول:اوه ددی کجا بودی کی رسیدی من خواب بودم متوجه نشدم(عشوه)
کوک:به تو مربوط نیس حالا برگرد اتاقت
سول:ددی میشه یه چیزی ازت بخوام؟
کوک:هوفففف بگو فقط زود
سول:میشه امشب با هم غذا بخوریم؟
کوک:نه خیر حالا برو اتاقت
سول:عه ددییییی(عشوه)
کوک:بهت میگم گمشو تو اتاقت(داد)
هیچی نگفتو رف تو اتاقش منم تونستم یکم راحت باشم حدود ۱ساعت تلویزیون دیدمو چون گرسنه نبودم غذا نخوردمو رفتم خوابیدم.
فردا
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم که دیدم صبحونم کنار تختمه و برام مهم نبود کی اوردتش و چون اشتها نداشتم نخوردمو بجاش رفتم یکم با گوشیم سرگرم شدم.
۱ساعتی بود که مشغول کار با گوشیم بودم که یهو....
شرایط هنوز نرسیده بود ولی پارت جدیدگذاشتم امید وارم دوس داشته باشین😊
الان خیلی خستم فردا پارت بعدیو میزارم شب خوش گایز😊❤
۶.۲k
۲۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.