WINNER 5
۱ دسامبر ۲۰۲۳ : (۱۸ سال بعد از مرگ یونا ، زمان حال)
هموطور که چشماش بسته بود شمع روی کیک کوچیک رو فوت کرد
با لبخند چشماشو باز کرد و به مینهو نگاهی انداخت ..
+واقعا یادت بود تولدمهه؟
-بار دهمه که داری میپرسی .. معلومه که یادم بود
-حالا چه آرزویی کردی ..؟
+اگه به تو بگمش که دیگه برآورده نمیشه ..
-من با بقیه فرق دارم خانم جئون ..
دختر خنده ای کرد
+اونوقت چی باعث شده خودتو انقد خاص ببینی؟
-که خاص نیستم؟ .. دروغ نگو ، با اینکه این بالا فقط نور ستاره ها هست بازم میتونم گونه هات که قرمز شده رو ببینم
سوآ مشتی به بازوش زد و خندید
+این بالا رو خیلی دوست دارم ..
-داری بحثو عوض میکنی ..
+بحث چیه؟
-بحث اینه که تو منو دوست داری ، نه پشت بوم عمارتو
+همبازی بچگیمو دوست نداشته باشم؟ تورو به اندازه جونگکوک دوست دارم .. مثل برادر بزرگترمی
لبخند مینهو محو شد .. پوکر سمت سوآ برگشت
-پرتت میکنم پایینا ..
+یاا ارتفاع اینجا خیلیه .. میخوای بمیرم؟
-چرا که نه
پسر این رو گفت و خندید
+حالا مگه چی گفتم ..
-من واست مثل جونگکوکم؟
+اوهوم
مینهو برگشت سمتش و به صورتش خیره شد
-بازم داری سرخ میشی ..
دختر دستاشو روی گونه هاش گذاشت
-انقد به صورتم نگاه نکنن ، اصلنم سرخ نشدم
+پس چرا دستاتو میذاری رو گونه هات؟
مینهو گفت و خندید
-خب .. ناخودآگاه بود عه ..
میخواست روشو از مینهو بگیره که صورتشو گرفت و فاصلشون به صفر رسید
سوآ خشکش زده بود ، پسر لباشو روی لبای سوآ گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد
دختر حرکتی نمیکرد البته مینهو انتظاری جز اینم ازش نداشت .. حرکت یهویی ای زده بود
بعد از چند ثانیه که مثل چند دقیقه گذشت ازش جدا شد و به آسمون خیره شد
+این چی بود دیگه؟
مینهو خندید و بدون اینکه بهش نگاه کنه با لحن سوآ جملشو تکرار کرد
-°ناخودآگاه بود .. عه°
+یاا لی مینهو .. دیوونه ای؟
پسر چرخید سمتش و بهش نگاه کرد ...
-باید بگم که دوباره سرخ شدی؟
+ساکت شوووو
مینهو از حرص خوردنش خندش گرفته بود
-آیگو انقد کیوت نباش
+حالا من اینو یه اعتراف در نظر بگیرم؟
-هرطور دوست داری
شونه ای بالا انداخت و بازم به ستاره ها خیره شد
+از جواب سر بالا بدم میاد
-دوستت دارم
+چی؟
-اینم جواب سر بالا بود؟
مینهو به گونه های دختر که همچنان سرخ بود نگاه کرد و خندش گرفت
+به چی میخندیی؟
-هیچی هیچی ..
-میدونی .. من خیلی برای گفتنش صبر کردم .. ولی دوستت دارم
سوآ هیچ جوابی نداشت که بهش بده .. باید چی میگفت؟ باید میگفت ممنونم؟ خنده داره .. شاید اونم ته دلش مینهو رو دوست داشت ولی نمیدونست که فقط براش مثل جونگکوکه؟ یا فراتر از اونه ..
-الان .. داری ردم میکنی مگه نه؟
+ نه نه ..
-پس دوستم داری؟
+عام آر- یعنی نه .. نمیدونم
-چی داری میگی؟
+نمیدونم ..
-چرا هول کردی خانوم کوچولو؟
خندید ... بازم موفق شده بود دستش بندازه و باعث خجالتش بشه ..
---
=هی .. سوآ اینجاست؟
&سوآ ؟ نه ..
=تو ندیدیش؟ پیداش نمیکنم ..
&حدودا بیست دقیقه پیش طبقه ی پایین دیدمش
=عجیبه .. یعنی جایی رفته؟
یونگبوک شونه ای بالا انداخت و جونگکوک بعد از بازم پیدا نکردن سوآ برگشت به اتاق خودش
موبایلشو برداشت و تو لیست مخاطبین دنبال اسمش گشت
ولی هر چقدر صبر کرد کسی گوشی رو جواب نداد
کم کم داشت نگران میشد که صدای خنده ی دختر از بیرون اتاق اومد
نفس راحتی کشید و از اتاق بیرون رفت ولی همین که بیرون رفت تصمیم گرفت عقب وایسه و نگاه کنه .. چیکار داشتن میکردن؟
مینهو دستاشو به دیوار تکیه داده بود و سوآ رو بین خودشو و دیوار حبس کرده بود
دختر با لبخند به صورت مینهو نگاه میکرد و با هم حرف میزدند
جونگکوک نفسشو حرصی بیرون داد و سمتشون رفت
=چی دارم میبینم؟ رفیقم با خواهرم؟ عالیه.
هردو همزمان به سمتش برگشتند
+اوپا .. عام ببین توضیح میدم
=لازم نکرده توضیح بدی
جونگکوک گفت و دست دخترو گرفت و سمت خودش کشیدش بعد برگشت سمت مینهو
=با توام بعدا کار دارم مرتیکه (البته ببخشید😭🖐️)
مینهو داشت میخندید که سوآ بهش علامت داد ساکت شه
---
=داشتین چیکار میکردین؟
+حرف میزدیم ..
=آهان ، تو اون پوزیشن؟
+عام ..
=نه جواب بده دیگه
+اوپااا
=زهرمار
+امروز تولدمه باهام مهربون باش
جونگکوک لبخندی زد و دوباره بهش نگاه کرد ..
=۲۳ سالت شد؟ .. کی انقد بزرگ شدی بچه ..
+حالا انگار خودش چند سالشه .. نکشیمون پیرمرد
سوآ گفت و خندید ... ولی بعد از چند لحظه خندش محو شد
=چیشدی
+داشتم فکر میکردم .. کاش مامان پیشمون بود
=اون همیشه حواسش بهمون هست
همینطور داشتند راه میرفتن و حرف میزدن که سوآ وایساد
=چرا نمیای؟
هموطور که چشماش بسته بود شمع روی کیک کوچیک رو فوت کرد
با لبخند چشماشو باز کرد و به مینهو نگاهی انداخت ..
+واقعا یادت بود تولدمهه؟
-بار دهمه که داری میپرسی .. معلومه که یادم بود
-حالا چه آرزویی کردی ..؟
+اگه به تو بگمش که دیگه برآورده نمیشه ..
-من با بقیه فرق دارم خانم جئون ..
دختر خنده ای کرد
+اونوقت چی باعث شده خودتو انقد خاص ببینی؟
-که خاص نیستم؟ .. دروغ نگو ، با اینکه این بالا فقط نور ستاره ها هست بازم میتونم گونه هات که قرمز شده رو ببینم
سوآ مشتی به بازوش زد و خندید
+این بالا رو خیلی دوست دارم ..
-داری بحثو عوض میکنی ..
+بحث چیه؟
-بحث اینه که تو منو دوست داری ، نه پشت بوم عمارتو
+همبازی بچگیمو دوست نداشته باشم؟ تورو به اندازه جونگکوک دوست دارم .. مثل برادر بزرگترمی
لبخند مینهو محو شد .. پوکر سمت سوآ برگشت
-پرتت میکنم پایینا ..
+یاا ارتفاع اینجا خیلیه .. میخوای بمیرم؟
-چرا که نه
پسر این رو گفت و خندید
+حالا مگه چی گفتم ..
-من واست مثل جونگکوکم؟
+اوهوم
مینهو برگشت سمتش و به صورتش خیره شد
-بازم داری سرخ میشی ..
دختر دستاشو روی گونه هاش گذاشت
-انقد به صورتم نگاه نکنن ، اصلنم سرخ نشدم
+پس چرا دستاتو میذاری رو گونه هات؟
مینهو گفت و خندید
-خب .. ناخودآگاه بود عه ..
میخواست روشو از مینهو بگیره که صورتشو گرفت و فاصلشون به صفر رسید
سوآ خشکش زده بود ، پسر لباشو روی لبای سوآ گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد
دختر حرکتی نمیکرد البته مینهو انتظاری جز اینم ازش نداشت .. حرکت یهویی ای زده بود
بعد از چند ثانیه که مثل چند دقیقه گذشت ازش جدا شد و به آسمون خیره شد
+این چی بود دیگه؟
مینهو خندید و بدون اینکه بهش نگاه کنه با لحن سوآ جملشو تکرار کرد
-°ناخودآگاه بود .. عه°
+یاا لی مینهو .. دیوونه ای؟
پسر چرخید سمتش و بهش نگاه کرد ...
-باید بگم که دوباره سرخ شدی؟
+ساکت شوووو
مینهو از حرص خوردنش خندش گرفته بود
-آیگو انقد کیوت نباش
+حالا من اینو یه اعتراف در نظر بگیرم؟
-هرطور دوست داری
شونه ای بالا انداخت و بازم به ستاره ها خیره شد
+از جواب سر بالا بدم میاد
-دوستت دارم
+چی؟
-اینم جواب سر بالا بود؟
مینهو به گونه های دختر که همچنان سرخ بود نگاه کرد و خندش گرفت
+به چی میخندیی؟
-هیچی هیچی ..
-میدونی .. من خیلی برای گفتنش صبر کردم .. ولی دوستت دارم
سوآ هیچ جوابی نداشت که بهش بده .. باید چی میگفت؟ باید میگفت ممنونم؟ خنده داره .. شاید اونم ته دلش مینهو رو دوست داشت ولی نمیدونست که فقط براش مثل جونگکوکه؟ یا فراتر از اونه ..
-الان .. داری ردم میکنی مگه نه؟
+ نه نه ..
-پس دوستم داری؟
+عام آر- یعنی نه .. نمیدونم
-چی داری میگی؟
+نمیدونم ..
-چرا هول کردی خانوم کوچولو؟
خندید ... بازم موفق شده بود دستش بندازه و باعث خجالتش بشه ..
---
=هی .. سوآ اینجاست؟
&سوآ ؟ نه ..
=تو ندیدیش؟ پیداش نمیکنم ..
&حدودا بیست دقیقه پیش طبقه ی پایین دیدمش
=عجیبه .. یعنی جایی رفته؟
یونگبوک شونه ای بالا انداخت و جونگکوک بعد از بازم پیدا نکردن سوآ برگشت به اتاق خودش
موبایلشو برداشت و تو لیست مخاطبین دنبال اسمش گشت
ولی هر چقدر صبر کرد کسی گوشی رو جواب نداد
کم کم داشت نگران میشد که صدای خنده ی دختر از بیرون اتاق اومد
نفس راحتی کشید و از اتاق بیرون رفت ولی همین که بیرون رفت تصمیم گرفت عقب وایسه و نگاه کنه .. چیکار داشتن میکردن؟
مینهو دستاشو به دیوار تکیه داده بود و سوآ رو بین خودشو و دیوار حبس کرده بود
دختر با لبخند به صورت مینهو نگاه میکرد و با هم حرف میزدند
جونگکوک نفسشو حرصی بیرون داد و سمتشون رفت
=چی دارم میبینم؟ رفیقم با خواهرم؟ عالیه.
هردو همزمان به سمتش برگشتند
+اوپا .. عام ببین توضیح میدم
=لازم نکرده توضیح بدی
جونگکوک گفت و دست دخترو گرفت و سمت خودش کشیدش بعد برگشت سمت مینهو
=با توام بعدا کار دارم مرتیکه (البته ببخشید😭🖐️)
مینهو داشت میخندید که سوآ بهش علامت داد ساکت شه
---
=داشتین چیکار میکردین؟
+حرف میزدیم ..
=آهان ، تو اون پوزیشن؟
+عام ..
=نه جواب بده دیگه
+اوپااا
=زهرمار
+امروز تولدمه باهام مهربون باش
جونگکوک لبخندی زد و دوباره بهش نگاه کرد ..
=۲۳ سالت شد؟ .. کی انقد بزرگ شدی بچه ..
+حالا انگار خودش چند سالشه .. نکشیمون پیرمرد
سوآ گفت و خندید ... ولی بعد از چند لحظه خندش محو شد
=چیشدی
+داشتم فکر میکردم .. کاش مامان پیشمون بود
=اون همیشه حواسش بهمون هست
همینطور داشتند راه میرفتن و حرف میزدن که سوآ وایساد
=چرا نمیای؟
۵.۶k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.