از یک جایی به بعد متوجه اطرافم نشدم ، تا چشم باز کردم پر
از یک جایی به بعد متوجه اطرافم نشدم ، تا چشم باز کردم پر باتلاقهای حماقته خودم بود رو دیدم ، یک آن خریداری که مفت مفت زندگیی رو که آجر به آجر خون دل بود رو ازم میخره دیدم ، به اطرافی که پر از آدمای سمی و منفعت طلب بود نگاه کردم ..
اینا کیا بود ؟ چطوری وارد زندگیم شدن ؟ چرا همه با لبخند تمسخرآمیز درحال خیره شدن به من هستن ؟
من بودم و سوالای پر تکرار و بی جواب با عالمی از گیجی ..
اما یک حسی بهم میگفت الان هوشیار شدم و فهمیدم چقدر خراب کردم نه زمانیکه همه اینکارا رو انجام دادم و برای تک به تکشون افتخار میکردم
داشت همه چی یادم میومد ، زمانیکه یک شب تصمیم گرفتم رنگ زندگیمو از زردِ امید بخش تبدیل به سیاهی مطلق کنم ..
همون شبی که تمنای کمک داشتم تا از اون فروپاشی و چاله عمیقِ بدبختی بیرونم بکشن اما همه متظاهر ترین بودن مانند یک بازیگر که داره توی نقشش فرو میره ، آره آره همون شب بود
همون شبی که تبدیل شدم به یک آدمی که مثل بقیه ضربه میزنه اما اینبار با ضربات محکم تر و زخمای عمیق تا جاشون واسه همیشه روی تن همه بمونه .
اینا کیا بود ؟ چطوری وارد زندگیم شدن ؟ چرا همه با لبخند تمسخرآمیز درحال خیره شدن به من هستن ؟
من بودم و سوالای پر تکرار و بی جواب با عالمی از گیجی ..
اما یک حسی بهم میگفت الان هوشیار شدم و فهمیدم چقدر خراب کردم نه زمانیکه همه اینکارا رو انجام دادم و برای تک به تکشون افتخار میکردم
داشت همه چی یادم میومد ، زمانیکه یک شب تصمیم گرفتم رنگ زندگیمو از زردِ امید بخش تبدیل به سیاهی مطلق کنم ..
همون شبی که تمنای کمک داشتم تا از اون فروپاشی و چاله عمیقِ بدبختی بیرونم بکشن اما همه متظاهر ترین بودن مانند یک بازیگر که داره توی نقشش فرو میره ، آره آره همون شب بود
همون شبی که تبدیل شدم به یک آدمی که مثل بقیه ضربه میزنه اما اینبار با ضربات محکم تر و زخمای عمیق تا جاشون واسه همیشه روی تن همه بمونه .
۴۲۴
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.