یه دیوونه دنبالم کرده!!!(part33)
...
+همسرم چی؟!
دکتر: متاسفم، همسرتون فوت کردن.
فوت کردن، چرا این کلمه داره تو ذهنم اکو میشه.
+دکتر دارید دروغ میگید!!!!
دکتر: متاسفم.(بعد میره)
(فلش بک داخل اتاق عمل..)
دکتر: خدارو شکر هردوتاتون سالمید، همسرتون خوشحال میشن.
_خانم دکتر لطفا بهش بگید من مردم لطفا(با گریه)
دکتر: ولی....
_لطفا...
دکتر: باشه.
(پایان فلش بک)
داشتم گریه میکردم، دستی دستی ا.ت رو از دست دادم، چرا اخه چرا، چرا قلبم چنگ می زنه، باید الان خودم رو بکشم ولی دخترم چی؟!
+ا.ت، عشقم، بیب خوشگلم چرا تنهام گذاشتی، الان ددی داره به زور نفس میکشه.
(ا.ت ویو)
منو بردن داخل یه اتاق دیگه و بهم سرم وصل کرده بودن، بچم رو نگاه کردم برای اخرین بار، بغلش کردم، به پرستار تاکید کردم که به کوک نگه اونم قبول کرد، به رزی با تلفن کنار تختم زنگ زدم فردا بیاد دنبالم...
قرار بود یه زندگیه جدید رو شروع کنم، ولی بازم دوسش دارم.
(5 سال بعد...)
کوک تو همون خونه زندگی میکرد، شنیده بودم که داخل اتاق مشتکرمون نمیره می ترسه روح من عذاب ببینه یا اینکه بوی من تو اون اتاقه برای همین این حرف رو می زنه، برای خدمتکاری آگهی زده بود، منم می خوام دیگه برگردم به زندگیم، یعنی الان دخترم چند سالشه بزرگ شده؟ خانم شده؟این پنج سال همش میپاییدمش ولی دیگه باید برگردم، جیمین چند بار سعی کرده بود به کوک بگه ولی رزی مانع شده بود و گفته بود زندگیه خودمه و باید خودم تصمیم بگیرم، خودمم تصمیم گرفتم و می خوام کوک رو غافلگیر کنم، برای همین با ماسک و کلاه آفتابی رفتم جلوی در خونش و زنگ رو زدم:
أجوما:بله بفرمایید؟
_سلام خانم، من برای این آگهی اومدم برای استخدام.
اجوما: بفرمایید(درو باز کرد)
رفتم داخل خیاط با تصویری که دیدم دلم شاد شد، کوک داشت با یه دختر که فکر کنم دختر خودمون بود داشت
دنبال بازی می کردن کنار استخر..
(علامت کایلا ×)
×منو نمی تونی بگیری!!!
+منو دست کم نگیر بچه!(یه دفعه بردش هوا و دو نفری افتادن تو استخر)
#بی_تی_اس.
#کیپاپ.
#بلکپینک.
#وی.
#جونگکوک.
+همسرم چی؟!
دکتر: متاسفم، همسرتون فوت کردن.
فوت کردن، چرا این کلمه داره تو ذهنم اکو میشه.
+دکتر دارید دروغ میگید!!!!
دکتر: متاسفم.(بعد میره)
(فلش بک داخل اتاق عمل..)
دکتر: خدارو شکر هردوتاتون سالمید، همسرتون خوشحال میشن.
_خانم دکتر لطفا بهش بگید من مردم لطفا(با گریه)
دکتر: ولی....
_لطفا...
دکتر: باشه.
(پایان فلش بک)
داشتم گریه میکردم، دستی دستی ا.ت رو از دست دادم، چرا اخه چرا، چرا قلبم چنگ می زنه، باید الان خودم رو بکشم ولی دخترم چی؟!
+ا.ت، عشقم، بیب خوشگلم چرا تنهام گذاشتی، الان ددی داره به زور نفس میکشه.
(ا.ت ویو)
منو بردن داخل یه اتاق دیگه و بهم سرم وصل کرده بودن، بچم رو نگاه کردم برای اخرین بار، بغلش کردم، به پرستار تاکید کردم که به کوک نگه اونم قبول کرد، به رزی با تلفن کنار تختم زنگ زدم فردا بیاد دنبالم...
قرار بود یه زندگیه جدید رو شروع کنم، ولی بازم دوسش دارم.
(5 سال بعد...)
کوک تو همون خونه زندگی میکرد، شنیده بودم که داخل اتاق مشتکرمون نمیره می ترسه روح من عذاب ببینه یا اینکه بوی من تو اون اتاقه برای همین این حرف رو می زنه، برای خدمتکاری آگهی زده بود، منم می خوام دیگه برگردم به زندگیم، یعنی الان دخترم چند سالشه بزرگ شده؟ خانم شده؟این پنج سال همش میپاییدمش ولی دیگه باید برگردم، جیمین چند بار سعی کرده بود به کوک بگه ولی رزی مانع شده بود و گفته بود زندگیه خودمه و باید خودم تصمیم بگیرم، خودمم تصمیم گرفتم و می خوام کوک رو غافلگیر کنم، برای همین با ماسک و کلاه آفتابی رفتم جلوی در خونش و زنگ رو زدم:
أجوما:بله بفرمایید؟
_سلام خانم، من برای این آگهی اومدم برای استخدام.
اجوما: بفرمایید(درو باز کرد)
رفتم داخل خیاط با تصویری که دیدم دلم شاد شد، کوک داشت با یه دختر که فکر کنم دختر خودمون بود داشت
دنبال بازی می کردن کنار استخر..
(علامت کایلا ×)
×منو نمی تونی بگیری!!!
+منو دست کم نگیر بچه!(یه دفعه بردش هوا و دو نفری افتادن تو استخر)
#بی_تی_اس.
#کیپاپ.
#بلکپینک.
#وی.
#جونگکوک.
۱۰.۱k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.