Pt27
{از زبان یونگی} با هزار حور بد بختی دس کاری لوله دیگ اب قطع شدش با ترس لرز بلند شدم اروم اروم با احطیات کامل ببند شدم رفتم سمت دسمت دستشویی پنچرع بستم اب داغ ریختم تو لگن رو چهار پایه نشستم( تو اکثر خونه ها تو حمومشون دارن)پنچره باز کردم ک هوا تحویه بشه نفر قبلی هیلی اینجا خوش بو کرده بود( پدران نکبت بچم تنفسش مشکل پیدا کنه یختو میگیرم)لباسامو داشتم میشستم ک نگاه های ی نفرو حس کردم چشم چرخوندم سمت پنچره ک دیدم بچه همسایه دارع نگام میکنه یونگی: خاکممکککککح بر سرمنممممممنننممممممم سریع پنچره بستم ولی خدا شک حوله تنم بود( بچم با حیاس و سیس بکاش گرام بها) بلاخره خودمو لباسا شستم از دسشویی اومدم بیرون لباسامو بیرون تو طناب ک نمیشه گف طناب ی سیم نازک ک از این ور حیاط میرف اون ور حیاط پهن کردم دیدم هنوز اون بچه عه دارع نگاه میکنه بهش اهمیت ندادم رفتم تو در اتاق باز کردم دیدم خاعر برادر نگاشون روم قفل شد ا/ت:😑بلاخره از سعادت اباد برگشتی پدرام:این حوله عه خیلی خوب پوشیدتتا من میپوشمش ب زور جمع جورم میکنه() یونگی: خجالت میشه برید بیرون لباسمو بپوشم پدرام: تو راه رو بپوش ا/ت: اگه مامان بابا ببیننش چی پدرام: الان بابا دارع خواب حسنیه قیمه قرمه های مجانی میبینه مامانم ک ازش خبری نی راحت باش
۱۰.۲k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.