رمان عشق سیاه و سفید///part;61*
ویو ا/ت:
چشمامو کم کم بازکردم، چشمامو بهم مالیدم تا بتونم اینور اونورو خوب ببینم اروم بلند شدم وبه صورت نشسته رو تختم نشستم خیلی خوابیده بودم ولی اینش خوب بود که استراحت طولانی مدت باعث سرحالیم میشد بهتر از همه درد بدنم کم شده بود میتونستم بگم زیاد درد نمیکرد دیگه کلا ازتختم بلند شدم یه اینه رو بروم بود خودمو تو اینه نگاه کردم شاید باورتون نشه وحشتناک شده بودم خواب طولانی مدت باعث شده بود موهام عین برق گرفته ها بشه خودم از ترس چشمام گرد شده بود...یه شونه کنار اینه بود، ورش داشتم وموهامو شونه زدم البته فک نکنید از وقتی اومدم عمارت موهامو شونه نکردم چرا کردم، خلاصه شونه رو ورداشتمو اروم به موهام کشیدم یه خورده دردم اومد چون گره خورده بود اروم اروم با شونه گره هاشو باز کردم بعد باز شدن گریه های موهام موهامو از پشت ولی پایین گوجه ای بستم و دوتا از جلو موهامو درآوردم خوب شده بودم رفتم بیرون ولی صدای یکی منو به خودش جلب کرد... یعنی کی میتونه باشه؟!شبیه صدای سینو بود
دورو ورمو یه نگاهی انداختم... اره خودش بود اون سینو بود چرا داشت جلوی اتاق ارباب با خودش حرف میزد؟!تعجب کردم
مکالمه سینو و ا/ت:
ا/ت:هی سینو(با صدای اروم)
سینو میپره هوا و دستشو میزاره رو سینش چشاش گرد شده و به ا/ت نگاه میکنه
سینو: واییی ا/ت تویی؟! ترسوندیم
ا/ت: وایی ببخشید!
سینو: اشکالی نداره
ا/ت: یه سوال، چرا داشتی با خودت حرف میزدی؟!اونم جلو اتاق ارباب البته الانم اینجاییم
سینو یه خنده الکی میکنه تا چیزی لو نره و چیزایی که داشت میگفت به خاطر همین با همون خنده الکیش از مچ ا/ت میگیره و میبرتش کنار پله ها تا از پله ها برن پایین...
ا/ت: سینو چیکار میکنی؟!(تعجب کرده)
سینو: هیچی گفتی جلو در کیونگیم بیا بریم پایین توراه اشپزخونه هم برات تو ضیح میدم..
و همچنان خنده الکی سینو ادامه داره
ا/ت: اهان باشه.. خوب بگو
سینو:هیچی دیگه کیونگ عصبانی بود به منم سرایت کرده بود
راستش میتونم بگم خود سینو هم نمیدونه چی مگیه
ا/ت:اوم همین؟!
سینو با همون خنده الکی که هنوز رو لب داره میگه:
سینو:اره بابا مگه قرار چیزه دیگه ای هم باشه؟!
ا/ت هودشم تعجب کرده تند سرشو تکون میده و یه دستشو میاره بالا به نشانه(نَه)و سرشو تند تکون میده
ا/ت: ن.. نه
سینو:خو بیا بریم تو اشپزخونه
ا/ت: باشه
سینو دیگه از اینجا به بعد دست از اون خنده الکیش ور میداره، وارد اشپزخونه میشن
سینو: سلام نونا سیب زمینی ها چیشد!!؟
نونا خوشحال میشه از دیدن ا/ت و میره بغلش میکنه..
سینو: هی دختر با توهما...
ا/ت با لبخند قشنگی که رو لبش نشسته میگه
ا/ت: چی میشه بزار بغلم کنه.....
(منتظر بودید منم گذاشتم کامنت ها ۱٠٠تا بشه بقیه روم همیزارم💜🥲🤌🏻)
چشمامو کم کم بازکردم، چشمامو بهم مالیدم تا بتونم اینور اونورو خوب ببینم اروم بلند شدم وبه صورت نشسته رو تختم نشستم خیلی خوابیده بودم ولی اینش خوب بود که استراحت طولانی مدت باعث سرحالیم میشد بهتر از همه درد بدنم کم شده بود میتونستم بگم زیاد درد نمیکرد دیگه کلا ازتختم بلند شدم یه اینه رو بروم بود خودمو تو اینه نگاه کردم شاید باورتون نشه وحشتناک شده بودم خواب طولانی مدت باعث شده بود موهام عین برق گرفته ها بشه خودم از ترس چشمام گرد شده بود...یه شونه کنار اینه بود، ورش داشتم وموهامو شونه زدم البته فک نکنید از وقتی اومدم عمارت موهامو شونه نکردم چرا کردم، خلاصه شونه رو ورداشتمو اروم به موهام کشیدم یه خورده دردم اومد چون گره خورده بود اروم اروم با شونه گره هاشو باز کردم بعد باز شدن گریه های موهام موهامو از پشت ولی پایین گوجه ای بستم و دوتا از جلو موهامو درآوردم خوب شده بودم رفتم بیرون ولی صدای یکی منو به خودش جلب کرد... یعنی کی میتونه باشه؟!شبیه صدای سینو بود
دورو ورمو یه نگاهی انداختم... اره خودش بود اون سینو بود چرا داشت جلوی اتاق ارباب با خودش حرف میزد؟!تعجب کردم
مکالمه سینو و ا/ت:
ا/ت:هی سینو(با صدای اروم)
سینو میپره هوا و دستشو میزاره رو سینش چشاش گرد شده و به ا/ت نگاه میکنه
سینو: واییی ا/ت تویی؟! ترسوندیم
ا/ت: وایی ببخشید!
سینو: اشکالی نداره
ا/ت: یه سوال، چرا داشتی با خودت حرف میزدی؟!اونم جلو اتاق ارباب البته الانم اینجاییم
سینو یه خنده الکی میکنه تا چیزی لو نره و چیزایی که داشت میگفت به خاطر همین با همون خنده الکیش از مچ ا/ت میگیره و میبرتش کنار پله ها تا از پله ها برن پایین...
ا/ت: سینو چیکار میکنی؟!(تعجب کرده)
سینو: هیچی گفتی جلو در کیونگیم بیا بریم پایین توراه اشپزخونه هم برات تو ضیح میدم..
و همچنان خنده الکی سینو ادامه داره
ا/ت: اهان باشه.. خوب بگو
سینو:هیچی دیگه کیونگ عصبانی بود به منم سرایت کرده بود
راستش میتونم بگم خود سینو هم نمیدونه چی مگیه
ا/ت:اوم همین؟!
سینو با همون خنده الکی که هنوز رو لب داره میگه:
سینو:اره بابا مگه قرار چیزه دیگه ای هم باشه؟!
ا/ت هودشم تعجب کرده تند سرشو تکون میده و یه دستشو میاره بالا به نشانه(نَه)و سرشو تند تکون میده
ا/ت: ن.. نه
سینو:خو بیا بریم تو اشپزخونه
ا/ت: باشه
سینو دیگه از اینجا به بعد دست از اون خنده الکیش ور میداره، وارد اشپزخونه میشن
سینو: سلام نونا سیب زمینی ها چیشد!!؟
نونا خوشحال میشه از دیدن ا/ت و میره بغلش میکنه..
سینو: هی دختر با توهما...
ا/ت با لبخند قشنگی که رو لبش نشسته میگه
ا/ت: چی میشه بزار بغلم کنه.....
(منتظر بودید منم گذاشتم کامنت ها ۱٠٠تا بشه بقیه روم همیزارم💜🥲🤌🏻)
۱۶.۶k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.