فیک مافیایی نامجون p3مرگ آروم
(با اینکه شرطا نرسیده بود گذاشتم 🥲ببخشید کار اوله نمیدونم دقیقا چطور باید بنویسم)
P3
نامی: فردا باهاشون تماس میگیرم تا ببینم قضیه چیه .
ته:بهتر نیست حضوری برید؟
نامی:پووف باشه حضوری میرم
فلش پیش ا/ت
امروز خیلی روز خوب و خلوتی بود هیچ کاری نداشتم کاش هر روز اینطوری بود.
امروز چهارشنبه اس همه با رفیق و کاپلشون ریختن بیرون انگار این وسط فقط من سینگلم:/
فلش بک به گذشته"ا/ت تو اخرای دبیرستان با یکی از همکلاسیاش اوکی میشن و چند وقتی باهم می مونن اما به نتیجه نمیرسنو کات میکنن اسم پارتنرش سو جون ته اس که اگه لازم شد همون اکس ا/ت مینویسمش"پایان فلش بک
رسیدم خونه و لباسامو عوض کردم و یه عالمه کیمپاب درست کردم که برای فردا ناهار هم برم .
مث روتین همیشه پسندازمو چک کردم تا ببینم چقدر مونده تا بتونم حداقل یک هشتم بدهی خانوادمو پرداخت کنم .پول دانشگاه که هیچ بدهی ام نمیتونم بدم . بیخیالش شدمو فیلم دیدم .
فلش عمارت آقای کیم نامجون😂(میدونم حوصلتون سر رفته دووم بیارید تازه پارتای اولیم)
با نوری که تو صورتم میخورد از خاب بیدار شدم
تمام پرده ها رو کنار زدم تا نور بیاد و روتین روزنامه انجام دادم .
باید زنگ بزنم پدرم
نامجون:سلام دیروز اومده بودین عمارت کار مهم داشتید خب میشنوم؟
پدر: بیا اینجا حرف بزنیم
نامجون:همینجوری بگید میشنو.......م پدرش تلفون رو قطع کرد😐🥹
هنوز دمه صب بود تصمیم گرفتم بشینم کتاب بخونم .
به طرز عجیبی همه چیز تو مخم بود ذهنم درگیر ادامه کتابی بود که تو کافه میخوندم،پس بیخیال کتاب جدید شدم و به سمت کافه حرکت کردم
P3
نامی: فردا باهاشون تماس میگیرم تا ببینم قضیه چیه .
ته:بهتر نیست حضوری برید؟
نامی:پووف باشه حضوری میرم
فلش پیش ا/ت
امروز خیلی روز خوب و خلوتی بود هیچ کاری نداشتم کاش هر روز اینطوری بود.
امروز چهارشنبه اس همه با رفیق و کاپلشون ریختن بیرون انگار این وسط فقط من سینگلم:/
فلش بک به گذشته"ا/ت تو اخرای دبیرستان با یکی از همکلاسیاش اوکی میشن و چند وقتی باهم می مونن اما به نتیجه نمیرسنو کات میکنن اسم پارتنرش سو جون ته اس که اگه لازم شد همون اکس ا/ت مینویسمش"پایان فلش بک
رسیدم خونه و لباسامو عوض کردم و یه عالمه کیمپاب درست کردم که برای فردا ناهار هم برم .
مث روتین همیشه پسندازمو چک کردم تا ببینم چقدر مونده تا بتونم حداقل یک هشتم بدهی خانوادمو پرداخت کنم .پول دانشگاه که هیچ بدهی ام نمیتونم بدم . بیخیالش شدمو فیلم دیدم .
فلش عمارت آقای کیم نامجون😂(میدونم حوصلتون سر رفته دووم بیارید تازه پارتای اولیم)
با نوری که تو صورتم میخورد از خاب بیدار شدم
تمام پرده ها رو کنار زدم تا نور بیاد و روتین روزنامه انجام دادم .
باید زنگ بزنم پدرم
نامجون:سلام دیروز اومده بودین عمارت کار مهم داشتید خب میشنوم؟
پدر: بیا اینجا حرف بزنیم
نامجون:همینجوری بگید میشنو.......م پدرش تلفون رو قطع کرد😐🥹
هنوز دمه صب بود تصمیم گرفتم بشینم کتاب بخونم .
به طرز عجیبی همه چیز تو مخم بود ذهنم درگیر ادامه کتابی بود که تو کافه میخوندم،پس بیخیال کتاب جدید شدم و به سمت کافه حرکت کردم
۶.۰k
۰۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.