You didn't tell me the truth
You didn't tell me the truth
Part¹⁴
دختر وارد اتاق شد یه گوشه اتاق میز تحریر سمت دیگش میز کار و اونطرف تخت دو نفره یک کمد ساده و کنارش میز عسلی که تمام یادگاری های ات توش بود ات با رقت نگاه میکردکو لذت میبرد و برای بار نمیدونم چندم سلیقه اش رو تحسین میکرد
کوک:فکر کنم جینسو بهت گفته برای چی اینجایی برای محافظت هر روز راس ساعت ۷ بیدار میشم و ۷ و نیم میرم شرکت تا ۳ بعد از ظهر بعد میام خونه بعصی شبا میرم بار و بعصی شبا هم خونم اینا رو حفظ باش تو ساعت ۷ دم اتاقم وایمیسته تا من بیام آنروز میری بیرون یسری کت شلوار میخری همشون رنگ تیره باشه حداقل ۳ دست و بعد بلک کارتش که معلوم نفود چقدر موجودی داره رو به ات داد رمزش هم تاریخ تولدته برو سریع باش تا ۴ بعد از ظهر خونه ای
•ات ویو•
اون واقعا افسرده بود به ندرت توی صورتش حالت چهره اش عوض میشد و اصلا حتی اخم هم نمیکرد من این کوک رو دوست ندارم تا ساعت ۳ بیرون بودم و لباس خریدن بعد رفتم خونه اما ذهنم درگیر بود کوک از کجا تاریخ تولدم رو میدونه این کارت که واسه سال قبله اهاااا تاریخ تولد ات نه لایت دختر از خنگی خودش خندید و یدونه زد تو سر خودش به محض ورودش به عمارت انرژی منفی به سراغش اومد منظره رو نگاه کرد و مرد سیاهپشوی رو دید که توی اتاق کوک سریع لباسا رو توی حال ول کرد و به سمت اتاق رفت از پشت مرد و گرفت و دستش رو بست و بعد هم با یه حرکت بیهوشی کرد
بعد هم به جئون زنگ زد
مکالمشون
ات:انیو
کوک:سلام چه خبر خونه ای
ات:مرسی بله ولی تا رسیدم یه آقایی تو اتاقتون داشتن فضولی میکردن گرفتمش چیکار کنم؟
کوک:ببرش زیر زمین تا بیام
ات:چشم
•عمارت جئون شب•
هیچکس حرف نمیزد و فقط صدای ناله های اون مرد میومد جئون سعی داشت ازش اعتراف بگیره و در آخر گوشی جئون زنگ خورد
ناشناس:بزار بره
کوک:چرا باید همچین کاری کنم هاااااا
ناشناس دارم میام پیشت درو باز کن
کوک:تو کی هستی؟
و بعد صدای بوق گوشی
کوک:مسلح شد مهمون داریم ات جلو در وایسا همراهیش کن
ات که رفت کوک تازه با خودش گفت چه غلطی کرده و اگه بزاره لایت بمیره باید جواب جینسو رو چی بده؟با خودش گفت اگه ات الان اینجا بود صددرصد بقلش میکرد و بهش میگفت اشکال نداره بعد هن با خجالت از بغلش درمیومد و بهش میگفت متاسفم و فقط میخواستم شما رو آروم کنم ولی انگار بیشتر نا آروم شدین کوک با این حرفاش خنده ای کرد(خنده مکنی؟)و برای اتی که بیرون فرستاده بود تا مهمان های ناخوانده رو همراهی کنه آرزوی سلامتی کرد
ات:بله چشم
*end*
ادامش توی کامنتاس
Part¹⁴
دختر وارد اتاق شد یه گوشه اتاق میز تحریر سمت دیگش میز کار و اونطرف تخت دو نفره یک کمد ساده و کنارش میز عسلی که تمام یادگاری های ات توش بود ات با رقت نگاه میکردکو لذت میبرد و برای بار نمیدونم چندم سلیقه اش رو تحسین میکرد
کوک:فکر کنم جینسو بهت گفته برای چی اینجایی برای محافظت هر روز راس ساعت ۷ بیدار میشم و ۷ و نیم میرم شرکت تا ۳ بعد از ظهر بعد میام خونه بعصی شبا میرم بار و بعصی شبا هم خونم اینا رو حفظ باش تو ساعت ۷ دم اتاقم وایمیسته تا من بیام آنروز میری بیرون یسری کت شلوار میخری همشون رنگ تیره باشه حداقل ۳ دست و بعد بلک کارتش که معلوم نفود چقدر موجودی داره رو به ات داد رمزش هم تاریخ تولدته برو سریع باش تا ۴ بعد از ظهر خونه ای
•ات ویو•
اون واقعا افسرده بود به ندرت توی صورتش حالت چهره اش عوض میشد و اصلا حتی اخم هم نمیکرد من این کوک رو دوست ندارم تا ساعت ۳ بیرون بودم و لباس خریدن بعد رفتم خونه اما ذهنم درگیر بود کوک از کجا تاریخ تولدم رو میدونه این کارت که واسه سال قبله اهاااا تاریخ تولد ات نه لایت دختر از خنگی خودش خندید و یدونه زد تو سر خودش به محض ورودش به عمارت انرژی منفی به سراغش اومد منظره رو نگاه کرد و مرد سیاهپشوی رو دید که توی اتاق کوک سریع لباسا رو توی حال ول کرد و به سمت اتاق رفت از پشت مرد و گرفت و دستش رو بست و بعد هم با یه حرکت بیهوشی کرد
بعد هم به جئون زنگ زد
مکالمشون
ات:انیو
کوک:سلام چه خبر خونه ای
ات:مرسی بله ولی تا رسیدم یه آقایی تو اتاقتون داشتن فضولی میکردن گرفتمش چیکار کنم؟
کوک:ببرش زیر زمین تا بیام
ات:چشم
•عمارت جئون شب•
هیچکس حرف نمیزد و فقط صدای ناله های اون مرد میومد جئون سعی داشت ازش اعتراف بگیره و در آخر گوشی جئون زنگ خورد
ناشناس:بزار بره
کوک:چرا باید همچین کاری کنم هاااااا
ناشناس دارم میام پیشت درو باز کن
کوک:تو کی هستی؟
و بعد صدای بوق گوشی
کوک:مسلح شد مهمون داریم ات جلو در وایسا همراهیش کن
ات که رفت کوک تازه با خودش گفت چه غلطی کرده و اگه بزاره لایت بمیره باید جواب جینسو رو چی بده؟با خودش گفت اگه ات الان اینجا بود صددرصد بقلش میکرد و بهش میگفت اشکال نداره بعد هن با خجالت از بغلش درمیومد و بهش میگفت متاسفم و فقط میخواستم شما رو آروم کنم ولی انگار بیشتر نا آروم شدین کوک با این حرفاش خنده ای کرد(خنده مکنی؟)و برای اتی که بیرون فرستاده بود تا مهمان های ناخوانده رو همراهی کنه آرزوی سلامتی کرد
ات:بله چشم
*end*
ادامش توی کامنتاس
۳.۸k
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.