فیک یونگی p4
فیک یونگی p4
یونگی ات رو پرت کرد رو تخت لبای ات رو مک میزد و (بقیش رو هرکی میخواد بگه بفرستم ی پیچ دیگه دارم به اون پیا بدید )
ویو ات
صبح با دل درد بدی پاشدم با یاد آوری دیشب قلبم تیر میکشید چرا یونگی باید این کارو بکنه با من چرا خدا چرا من این زندگی رو دارم
یونگی:ات چرا بلد بلد فکر میکنی تو خداااااا ولی ببخشید که دیشب اون کارو کردم چون خیلی اصبانی بودم ببخشید
*از زبون ات:نمیدونم چرا ولی عاشق یونگی شم نمیتونستم گریه نکنم که بعد زدم زیر گریه
ات:😭😭
یونگی:سییی ات من نباید گریه کنه
ات:یونگی چرا باهام بدی من خیلی دوست دارم(میزنه به سینه یونگی)
یونگی:ببخشید ولی منم خیلی دوست دارم
ات:یونگی
یونگی:جانم عشقم
ات:چرا بهم بگو
یونگی:نمیتونم
ات:باشه😔
برش زمانی به خونه.........
میا:مامانییییی
ات:میا تو رو خدا اینطوری نپر بغلم
یونگی:میا چرا مامانتو اذیت میکنی
میا:ببخشید
ات:باشه حالا چی کارا کردید
میا:هیچی بازی کردیم
*از گشادی ادمین چون این دوتا کوچولو ها دارم اذیتم میکنن ببخشید خلاصه میکنم یونگی ات رو برد دکتر و
ات حامله هست و پدر یونگی چند ماهی هست خارج از کشور که داره میاد
۸ ماه بعد ............
صبح ساعت ۱۱
یونگی:ات (اروم)
یونگی:ات(اروم)
یونگی:اتتتتتتتت
ات:چی شده کی مرده کی زندست
یونگی:🤣
ات:یونگیییییییییییییییی😡
یونگی:یا خدااااا
*ات افتاد دنبال یونگی
یونگی:غلط خودم تو رو ات
ات:وایسا پدر سگ کاریت ندارم
یونگی:ات تورو خدا برای بچه بده
ات:مگه نمیگم وایسا پدر سگگگگ
*ات دمپایی رو پرت کرد سمت یونگی
یونگی:اخخخخ
یونگی:ات اگر الان اون تو شکمتو ده قلو نکردم مین یونگی نیستم
ات:بیا سمتم تا
*صدای در دق دق
یونگی:بیا تو
بادیگارد:ارباب پدر تون اومدن کره و تا ۵ مین دیگه اینجا هستن
یونگی .الان باید بگییییی
بادیگارد. ببخشید ارباب
یونگی . باشه حالا تو برو
یونگی:ات
ات: ...
یونگی:اتتتتت
ات:یونگی اگر بابات بیاد دوباره من بد بخت میشم🥺
یونگی:دیگه نمیزارم کاری کنه که باهات بد باشم
ات:قول میدی
یونگی:قول میدم
*ات یونگی رو بغل کرد
یونگی:ات ی نقشه دارم
ات:چی
یونگی:ببین باید نقش بازی کنیم ولی فکر کنم تو قبول نکنی
ات:چی هست
یونگی:ببین تو باید مثل خدمت کارا باشی و بعد..
ات:و بعد🤨
یونگی:و بعد من... با..
ات:بگو دیگهههههه
یونگی: با ی دختر باشم
ات:چییییییییییییییی
یونگی:ات آروم باش این تنها کاری که میتونم بکنم
ات:یونگی میفهمی داری چی میگی
یونگی:ات بابام چند وفتی داره بهم میگه که باید ی زنه دیگه هم داشته باشی من تنها کاری که میتونم بکنم این که فیلم بازی کنم
ات: من نمیتونم
یونگی:باید بتونی
ات:اما
یونگی:بهم اعتماد کن
ات:باشه
یونگی:خوب حالا نقشه اینه................
یونگی ات رو پرت کرد رو تخت لبای ات رو مک میزد و (بقیش رو هرکی میخواد بگه بفرستم ی پیچ دیگه دارم به اون پیا بدید )
ویو ات
صبح با دل درد بدی پاشدم با یاد آوری دیشب قلبم تیر میکشید چرا یونگی باید این کارو بکنه با من چرا خدا چرا من این زندگی رو دارم
یونگی:ات چرا بلد بلد فکر میکنی تو خداااااا ولی ببخشید که دیشب اون کارو کردم چون خیلی اصبانی بودم ببخشید
*از زبون ات:نمیدونم چرا ولی عاشق یونگی شم نمیتونستم گریه نکنم که بعد زدم زیر گریه
ات:😭😭
یونگی:سییی ات من نباید گریه کنه
ات:یونگی چرا باهام بدی من خیلی دوست دارم(میزنه به سینه یونگی)
یونگی:ببخشید ولی منم خیلی دوست دارم
ات:یونگی
یونگی:جانم عشقم
ات:چرا بهم بگو
یونگی:نمیتونم
ات:باشه😔
برش زمانی به خونه.........
میا:مامانییییی
ات:میا تو رو خدا اینطوری نپر بغلم
یونگی:میا چرا مامانتو اذیت میکنی
میا:ببخشید
ات:باشه حالا چی کارا کردید
میا:هیچی بازی کردیم
*از گشادی ادمین چون این دوتا کوچولو ها دارم اذیتم میکنن ببخشید خلاصه میکنم یونگی ات رو برد دکتر و
ات حامله هست و پدر یونگی چند ماهی هست خارج از کشور که داره میاد
۸ ماه بعد ............
صبح ساعت ۱۱
یونگی:ات (اروم)
یونگی:ات(اروم)
یونگی:اتتتتتتتت
ات:چی شده کی مرده کی زندست
یونگی:🤣
ات:یونگیییییییییییییییی😡
یونگی:یا خدااااا
*ات افتاد دنبال یونگی
یونگی:غلط خودم تو رو ات
ات:وایسا پدر سگ کاریت ندارم
یونگی:ات تورو خدا برای بچه بده
ات:مگه نمیگم وایسا پدر سگگگگ
*ات دمپایی رو پرت کرد سمت یونگی
یونگی:اخخخخ
یونگی:ات اگر الان اون تو شکمتو ده قلو نکردم مین یونگی نیستم
ات:بیا سمتم تا
*صدای در دق دق
یونگی:بیا تو
بادیگارد:ارباب پدر تون اومدن کره و تا ۵ مین دیگه اینجا هستن
یونگی .الان باید بگییییی
بادیگارد. ببخشید ارباب
یونگی . باشه حالا تو برو
یونگی:ات
ات: ...
یونگی:اتتتتت
ات:یونگی اگر بابات بیاد دوباره من بد بخت میشم🥺
یونگی:دیگه نمیزارم کاری کنه که باهات بد باشم
ات:قول میدی
یونگی:قول میدم
*ات یونگی رو بغل کرد
یونگی:ات ی نقشه دارم
ات:چی
یونگی:ببین باید نقش بازی کنیم ولی فکر کنم تو قبول نکنی
ات:چی هست
یونگی:ببین تو باید مثل خدمت کارا باشی و بعد..
ات:و بعد🤨
یونگی:و بعد من... با..
ات:بگو دیگهههههه
یونگی: با ی دختر باشم
ات:چییییییییییییییی
یونگی:ات آروم باش این تنها کاری که میتونم بکنم
ات:یونگی میفهمی داری چی میگی
یونگی:ات بابام چند وفتی داره بهم میگه که باید ی زنه دیگه هم داشته باشی من تنها کاری که میتونم بکنم این که فیلم بازی کنم
ات: من نمیتونم
یونگی:باید بتونی
ات:اما
یونگی:بهم اعتماد کن
ات:باشه
یونگی:خوب حالا نقشه اینه................
۴۳۲
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.