تک پارتی(پایان دروغین)

صدای جیغش و صدای شلاق های پی در پی همه جارو فرا گرفته بود. کسی کاری نمیتونست بکنه....خب پایان کارش معلوم بود.همه وانمود به وجود نداشتنش میکردن.کار سختی بود.

به چهره ی خالی از احساسات پسر نگاه کرد ،باورش نمیشد یه آدم چطوری میتونست اینقدر بد باشه ....
-:به م...حض اینک..ه از اینجا ب..رم به پل..یس خبر‌‌..میدم
تهیونگ:خودت میدونی آنقدر عاشقی که نمیتونی

راست میگفت؟آره دختر اینقدر عاشق پسر بود که کاری نمیتونست بکنه ولی باید یه چیزی میگفت
-:من دیگه ....از..ت خوشم نمیاد....حرومزاده
تهیونگ:پس برو دختره ی هرزه
دختر به زور بلند میشه و شروع به دویدن میکنه...پسر راست میگفت اون اینقدر عاشقشه که نمیتونه به پلیس بگه ..دختر فرار میکنه.

خب پایان......نه وایسا یادم رفت ادامش بگم....
دختر در حال دویدن حالش بد میشه و یهو صدای بوم همه جارو فرا میگیره .دخترک با بدن خونی روی زمینه
اون برای آخرین بار کلماتی رو به زبون میاره:این پایان دروغین من بود....
اهوم پسرک شاهد همه چی بود‌.
تهیونگ پوزخندی میزنه و اونو تو لیست۳۰۰۰ نفر کشته قبلیش میزاره.
تهیونگ:خب لی ا.ت نفر۳۰۰۱ام.نفر بعدی کی باشه.؟....
آره پسره قصه ی ما احساسی به دختر نداشت اون فقط یه بازیچه بود.



میدونم چرته به روم نیارین.