روانی دوست داشتنی من
#روانی_دوست_داشتنی_من
P:48
(ویو فلیکس)
*یک ساعت بعد*
سریع استارت ماشینو زدم و درحالی که کمربندمو میلستم به آدرسی که هیونجین فرستاده بود نگاه کردم
آخرین جایی که گوشیه ا.ت قبل از خاموش شدن نشون میداد یه جنگل بود
اما چرا؟!
به ساعت نگاه کردم که 12:00 رو نشون میداد
بیخیال شدمو پامو روی گاز فشار دادم و با بیشترین سرعت به سمت بوسان حرکت کردم
فقط میخاستم ا.تو ببینم تا نزارم دیگه حتی یه قدم ازم فاصله بگیره
* 5 ساعت بعد *
با رسیدن به مکانی که انگار آخرین بار گوشیه ا.ت قبل از دسترس خارج شدن نشون میداد از ماشین پیاده شدم
با دیدن کلبه ای سریعا به سمت کلبه دویدم درشو با شتاب باز کردم
شومینه روشن بود برای همین میشد داخلو دید
آروم جلو رفتم و با چشمام دنبال ا.ت گشتم
با ندیدنش عصبی سرمو بین دستام گرفتم که با دیدن خون روی زمین استرس به جونم افتاد
دستمو روی رد خون کشیدم که با فهمیدن اینکه تازست به سرعت از جام بلند شدمو از کلبه خارج شدم
به درو بر نگاه کردم که با دیدن رد خون روی زمین با سرعت به اون سمت دویدم
روی برگ ها خون کمی ریخته شده بود و من اینطوری میتونستم راهمو پیدا کنم
*30 مین بعد*
با تموم شدن رد خون عصبی به دورو بر نگاه کردم و داشتم به اینکه به کدوم طرف برن فکر میکردم که با شنیدن صدای ا.ت که داشت درخواست کمک میکرد ضربان قلبم به هزار رسید
P:48
(ویو فلیکس)
*یک ساعت بعد*
سریع استارت ماشینو زدم و درحالی که کمربندمو میلستم به آدرسی که هیونجین فرستاده بود نگاه کردم
آخرین جایی که گوشیه ا.ت قبل از خاموش شدن نشون میداد یه جنگل بود
اما چرا؟!
به ساعت نگاه کردم که 12:00 رو نشون میداد
بیخیال شدمو پامو روی گاز فشار دادم و با بیشترین سرعت به سمت بوسان حرکت کردم
فقط میخاستم ا.تو ببینم تا نزارم دیگه حتی یه قدم ازم فاصله بگیره
* 5 ساعت بعد *
با رسیدن به مکانی که انگار آخرین بار گوشیه ا.ت قبل از دسترس خارج شدن نشون میداد از ماشین پیاده شدم
با دیدن کلبه ای سریعا به سمت کلبه دویدم درشو با شتاب باز کردم
شومینه روشن بود برای همین میشد داخلو دید
آروم جلو رفتم و با چشمام دنبال ا.ت گشتم
با ندیدنش عصبی سرمو بین دستام گرفتم که با دیدن خون روی زمین استرس به جونم افتاد
دستمو روی رد خون کشیدم که با فهمیدن اینکه تازست به سرعت از جام بلند شدمو از کلبه خارج شدم
به درو بر نگاه کردم که با دیدن رد خون روی زمین با سرعت به اون سمت دویدم
روی برگ ها خون کمی ریخته شده بود و من اینطوری میتونستم راهمو پیدا کنم
*30 مین بعد*
با تموم شدن رد خون عصبی به دورو بر نگاه کردم و داشتم به اینکه به کدوم طرف برن فکر میکردم که با شنیدن صدای ا.ت که داشت درخواست کمک میکرد ضربان قلبم به هزار رسید
۹.۱k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.