عشق ممنوعه 🧡 ☆Part 2۵☆
صبح با دل درد بدی بیدار شدم و دیدم تهیونگ نیست بلند شدم رفتم حموم و لباس مناسبی پوشیدم رفتم پایین دیدم تهیونگ به همراه تیسا داره صبحونه میخوره ولی چرا منو بیدار نکرد
سومی: سلام
تیسا: سلام سومی جونم
تهیونگ: سلام(با لحن سرد و خشک)
رفتم نشستم پشت میز
سومی: تهیونگ چرا بیدارم نکردی؟
تهیونگ: حواسم نبود
سومی: حواست نبود؟! من به اون گندگی رو ندیدی یعنی؟
تهیونگ: حالا یکم دیر بلند شدی مگه چیشده؟
از لحن و رفتار تهیونگ تعجب کردم اون چش شده
سومی: حالا چرا عصبانی میشی؟ مگه من چی گفتم؟!
تهیونگ: سومی میشه بیخیال من بشی
سومی: تهیونگ چرا اینجوری رفتار میکنی؟ از دیروز که با مامانت حرف زدی همش داری باهام بد حرف میزنی آخه مگه من چیکار کردم اعصاب خوردیتو سر من خالی میکنی
با عصبانیت از سر میز بلند شدم و رفتم داخل اتاق خودم با اینکه هم درد داشتم و هم گشنم بود ولی دیگه نمیتونستم تحمل کنم رفتارشو
(تهیونگ)
اون راست میگه نباید عصبانیتم رو سرش خالی میکردم ولی دست خودم نیست ، باید برم ازش عذر خواهی کنم و موضوع رو براش تعریف کنم چون بزودی خبرش پخش میشه و ترجیح میدم خودم بهش بگم تا اینکه از اینو و اون بشنوه ، بلند شدم رفتم سمت اتاقش در زدم و بعد وارد شدم دیدم روی تخت نشسته و پاهاش رو بغل کرده و سرش رو روی زانوش گذاشته رفتم نزدیکش و رو به روش نشستم و دستمو بردم سمت موهاش و نوازشش کردم
تهیونگ: عشقم حالت خوبه؟
سومی: برو بیرون
تهیونگ: سومی من معذرت میخوام من عصبانی بودم دست خودم نبود عشقم
سومی سرش رو بلند کرد و به من نگاه کرد ولی من با دیدن چهره رنگ پریدش و چشمای بغض آلودش نگران شدم
تهیونگ: سومی چرا رنگت پریده؟!
سومی: چیزی نیست
تهیونگ: وایستا ببینم تو درد داری؟
سومی سرشو پایین انداخت
تهیونگ: وایستا همینجا الان برات قرص میارم
سریع رفتم پایین و قرص مسکن و آب به همراه یه شکلات کاکائو برداشتم رفتم بالا و دادم بهش
تهیونگ: بیا این قرص رو بخور
سومی قرص رو گرفت و با آب قورتش داد
تهیونگ: حتما فشارت پایینه بیا این شکلات رو بخور
یه تیکه کوچیک از شکلات رو خورد و بعد سرش رو به تخت تکیه داد و بعد از چند دقیقه هم دردش کم شد هم فشارش میزون شد
تهیونگ: حالت بهتره؟
سومی: اوهوم ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم عشقم
تهیونگ کمی مکث کرد و با خودش فکر کرد و تصمیم گرفت که موضوع رو بگه
تهیونگ: سومی باید درباره موضوعی باهات حرف بزنم
سومی: چه موضوعی؟
کپی ممنوع ❌
سومی: سلام
تیسا: سلام سومی جونم
تهیونگ: سلام(با لحن سرد و خشک)
رفتم نشستم پشت میز
سومی: تهیونگ چرا بیدارم نکردی؟
تهیونگ: حواسم نبود
سومی: حواست نبود؟! من به اون گندگی رو ندیدی یعنی؟
تهیونگ: حالا یکم دیر بلند شدی مگه چیشده؟
از لحن و رفتار تهیونگ تعجب کردم اون چش شده
سومی: حالا چرا عصبانی میشی؟ مگه من چی گفتم؟!
تهیونگ: سومی میشه بیخیال من بشی
سومی: تهیونگ چرا اینجوری رفتار میکنی؟ از دیروز که با مامانت حرف زدی همش داری باهام بد حرف میزنی آخه مگه من چیکار کردم اعصاب خوردیتو سر من خالی میکنی
با عصبانیت از سر میز بلند شدم و رفتم داخل اتاق خودم با اینکه هم درد داشتم و هم گشنم بود ولی دیگه نمیتونستم تحمل کنم رفتارشو
(تهیونگ)
اون راست میگه نباید عصبانیتم رو سرش خالی میکردم ولی دست خودم نیست ، باید برم ازش عذر خواهی کنم و موضوع رو براش تعریف کنم چون بزودی خبرش پخش میشه و ترجیح میدم خودم بهش بگم تا اینکه از اینو و اون بشنوه ، بلند شدم رفتم سمت اتاقش در زدم و بعد وارد شدم دیدم روی تخت نشسته و پاهاش رو بغل کرده و سرش رو روی زانوش گذاشته رفتم نزدیکش و رو به روش نشستم و دستمو بردم سمت موهاش و نوازشش کردم
تهیونگ: عشقم حالت خوبه؟
سومی: برو بیرون
تهیونگ: سومی من معذرت میخوام من عصبانی بودم دست خودم نبود عشقم
سومی سرش رو بلند کرد و به من نگاه کرد ولی من با دیدن چهره رنگ پریدش و چشمای بغض آلودش نگران شدم
تهیونگ: سومی چرا رنگت پریده؟!
سومی: چیزی نیست
تهیونگ: وایستا ببینم تو درد داری؟
سومی سرشو پایین انداخت
تهیونگ: وایستا همینجا الان برات قرص میارم
سریع رفتم پایین و قرص مسکن و آب به همراه یه شکلات کاکائو برداشتم رفتم بالا و دادم بهش
تهیونگ: بیا این قرص رو بخور
سومی قرص رو گرفت و با آب قورتش داد
تهیونگ: حتما فشارت پایینه بیا این شکلات رو بخور
یه تیکه کوچیک از شکلات رو خورد و بعد سرش رو به تخت تکیه داد و بعد از چند دقیقه هم دردش کم شد هم فشارش میزون شد
تهیونگ: حالت بهتره؟
سومی: اوهوم ممنون
تهیونگ: خواهش میکنم عشقم
تهیونگ کمی مکث کرد و با خودش فکر کرد و تصمیم گرفت که موضوع رو بگه
تهیونگ: سومی باید درباره موضوعی باهات حرف بزنم
سومی: چه موضوعی؟
کپی ممنوع ❌
۶۳.۱k
۱۰ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.