Dad, help me...!
پارت1
گاهی وقتا زندگی روی خوبی بهون نشون نمیده نمیدونم چرا ولی ادم های بی گناه درداشون توی این دنیا بیشتره.. ااا راستی خودمو معرفی نکردم من کاملیا هستم و 17سالمه
بابام یه ایدل معروفه
مامانمم ایدله معروفی هست
خاب داستان زندگی من از اونجایی شروع شد که مامان بابای من توی سن 4سالگیم از هم جدا شدن ومن هیچ خاطره ای با خانوادم ندارم و معنی درست خانواده رو نمیدونم
مامانم منو پیش بابام گذاشت رفت زندگیم از رنگ خاکستری به سیاه تبدیل شد واقعا دوست داشتم مثل بچه های دیگه خانواده داشته باشم یه مامان که وقتی از مدرسه میام بغلم کنه وقتی مریضم مراقبم باشه... شاید بگین که خاب بابات که هست
ولی باید بگم که بابام از بعد طلاق با مامانم اصلا با من حرف نمیزنه باهام بد رفتار میکنه فقط بخاطر اینکه معروفه و نمیخواد ابروش بره بهترین لباسا از بهترین برند بهترین عطر بهترین ساعت و...
همه رو برام فراهم میکنه ولی کاش بدونه من به اون جور چیزا نیازی ندارم من فقط میخوام باهام مهربون باشه......
بخاطر همین رفتارای بابام من به یه ادم سرد تبدیل شدم نه اینکه قلبم از سنگ شده باشه نه
فقط دیگه اتفاق هایی که برام میوفته برام مهم نیست...
ویو کوک
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
کوک: الو هیونگ چی شده سر صبی زنگ زدی(خواب الود)
جیمین: هویی خرگوش کوچولو کجا سر صبه... زود بیا کمپانی جلسه داریم
کوک: باشه
جیمین:بای
از تختم اومدم پایین حولمو برداشتم و وارد حموم شدم یه دوش 5مینی گرفتم و از حموم اومدم بیرون
موهامو خشک کردم لباسامو پوشیدمو عطر تلخمو زدم
در اتاقمو باز کردم و از پله ها اومدم پایین
خونه در سوکوت بود باز معلوم نیست این دختره کدوم گوری رفته
به سمت دره خروجی رفتم درو باز کردم که...
ویو کاملیا
امروز بعد از امتحان ریاضی که ساعت11بود از مدرسه تعطیل شدیم.. منم حوصله اینکه برم خونه رو نداشتم رفتم کتاب خونه تنها جایی که ارامشش جوریه که هیچ کس نمیتونه ازم بگیرتش
روی یه میز نشستم و تکالیفمو انجام دادم ساعت،12نیم بود از کتاب خونه زدم، کتاب خونه به خونمون نزدیک بود پیاده راه زیادی نبود
توی اون مسیر که داشتم میرفتم همش نو ذهنم این بود که اگه بابا بخاطر اینکه از مدرسه یه راست نیومدم خونه دعوام کنه چی یا منو بزنه
با یاد اوری خاطرات قبلی سرعتم زیادشد
باید قبل یک برسم خونهه با سرعت زیادم بعد از چند دقیقه به خونه رسیدم سریع کیلید انداختم و وارد حیاط شدم
وایی بدبخت شدم ماشین بابا تو حیاطه یعنی که خونس
تند تند وارد راه رو شدم و سوار اسانسور شدم
کلیدPHرو فشار دادم﴿PHمخفف پنت هاوس هست﴾
بعد از چند دقیقه جلوی دره خونمون در اسانسور باز شد ولی.
استاید2 کوک برای بیرون
اسلاید 3مامان کاملیا
اسلاید4 کاملیا
کامنت۲۵
لایک20
گاهی وقتا زندگی روی خوبی بهون نشون نمیده نمیدونم چرا ولی ادم های بی گناه درداشون توی این دنیا بیشتره.. ااا راستی خودمو معرفی نکردم من کاملیا هستم و 17سالمه
بابام یه ایدل معروفه
مامانمم ایدله معروفی هست
خاب داستان زندگی من از اونجایی شروع شد که مامان بابای من توی سن 4سالگیم از هم جدا شدن ومن هیچ خاطره ای با خانوادم ندارم و معنی درست خانواده رو نمیدونم
مامانم منو پیش بابام گذاشت رفت زندگیم از رنگ خاکستری به سیاه تبدیل شد واقعا دوست داشتم مثل بچه های دیگه خانواده داشته باشم یه مامان که وقتی از مدرسه میام بغلم کنه وقتی مریضم مراقبم باشه... شاید بگین که خاب بابات که هست
ولی باید بگم که بابام از بعد طلاق با مامانم اصلا با من حرف نمیزنه باهام بد رفتار میکنه فقط بخاطر اینکه معروفه و نمیخواد ابروش بره بهترین لباسا از بهترین برند بهترین عطر بهترین ساعت و...
همه رو برام فراهم میکنه ولی کاش بدونه من به اون جور چیزا نیازی ندارم من فقط میخوام باهام مهربون باشه......
بخاطر همین رفتارای بابام من به یه ادم سرد تبدیل شدم نه اینکه قلبم از سنگ شده باشه نه
فقط دیگه اتفاق هایی که برام میوفته برام مهم نیست...
ویو کوک
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم
کوک: الو هیونگ چی شده سر صبی زنگ زدی(خواب الود)
جیمین: هویی خرگوش کوچولو کجا سر صبه... زود بیا کمپانی جلسه داریم
کوک: باشه
جیمین:بای
از تختم اومدم پایین حولمو برداشتم و وارد حموم شدم یه دوش 5مینی گرفتم و از حموم اومدم بیرون
موهامو خشک کردم لباسامو پوشیدمو عطر تلخمو زدم
در اتاقمو باز کردم و از پله ها اومدم پایین
خونه در سوکوت بود باز معلوم نیست این دختره کدوم گوری رفته
به سمت دره خروجی رفتم درو باز کردم که...
ویو کاملیا
امروز بعد از امتحان ریاضی که ساعت11بود از مدرسه تعطیل شدیم.. منم حوصله اینکه برم خونه رو نداشتم رفتم کتاب خونه تنها جایی که ارامشش جوریه که هیچ کس نمیتونه ازم بگیرتش
روی یه میز نشستم و تکالیفمو انجام دادم ساعت،12نیم بود از کتاب خونه زدم، کتاب خونه به خونمون نزدیک بود پیاده راه زیادی نبود
توی اون مسیر که داشتم میرفتم همش نو ذهنم این بود که اگه بابا بخاطر اینکه از مدرسه یه راست نیومدم خونه دعوام کنه چی یا منو بزنه
با یاد اوری خاطرات قبلی سرعتم زیادشد
باید قبل یک برسم خونهه با سرعت زیادم بعد از چند دقیقه به خونه رسیدم سریع کیلید انداختم و وارد حیاط شدم
وایی بدبخت شدم ماشین بابا تو حیاطه یعنی که خونس
تند تند وارد راه رو شدم و سوار اسانسور شدم
کلیدPHرو فشار دادم﴿PHمخفف پنت هاوس هست﴾
بعد از چند دقیقه جلوی دره خونمون در اسانسور باز شد ولی.
استاید2 کوک برای بیرون
اسلاید 3مامان کاملیا
اسلاید4 کاملیا
کامنت۲۵
لایک20
۱.۲k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.