وقتی که زندگیم عوض شد ۱۷
راوی: و در همین لحظه جین دم پنجره بود و فهمید که جونگ کوک داره چیکار میکنه به خاطر همین بلند جیغ زد و گفت: ااااا کوکی داره با ات کیس می کنه
(جررررر🤣😵)
و بعد همه رفتن دم پنجره و شروع کردن اون ۲ نفر رو دیدن تهیونگ که نمی دونست چه خبره می خواست از خونه بره بیرون تا در رو باز کرد با این صحنه روبرو شد(اشک🤧)
راوی: وقتی تهیونگ این صحنه رو دید انگار که آب سردی روش ریخته بودن یدفعه بغضش تبدیل به اشک هایی شد که به آرومی روی گونه اش می ریخت
و بعد از چند ثانیه جونگ کوک لب های ات رو ول کرد و وقتی که این کار رو کرد تهیونگ رفت سمتش و یه مشت به لب جونگ کوک زد
و بعد جونگ کوک که عصبانی شده بود از زمین بلند شد و گوشه ی لبش که خون میومد رو با دستش پاک کرد و اونم شروع کرد زدن تهیونگ ات که داشت این صحنه ها رو می دید بلند گفت:
بس کنین دیگه، جونگ کوک
گوشیمو بده
جونگ کوک: برای چی؟
ات : چون دیگه نمیخوام نه تو عمارت تو باشم نه تو عمارت این مردی که کنارته
خودم پول بیمارستان رو جور میکنم به این شغل هم نیاز ندارم گوشیم رو بده من
جونگ کوک با بغض گوشی رو داد به ات و گفت: اما...
و بعد حرفش رو ادامه نداد و بعد ات رفت تو عمارت همون اتاق خودش و یونا و بعد شروع کرد لباس های خودشو پوشیدن و وقتی لباساش رو پوشید رفت طبقه ی پایین
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
(جررررر🤣😵)
و بعد همه رفتن دم پنجره و شروع کردن اون ۲ نفر رو دیدن تهیونگ که نمی دونست چه خبره می خواست از خونه بره بیرون تا در رو باز کرد با این صحنه روبرو شد(اشک🤧)
راوی: وقتی تهیونگ این صحنه رو دید انگار که آب سردی روش ریخته بودن یدفعه بغضش تبدیل به اشک هایی شد که به آرومی روی گونه اش می ریخت
و بعد از چند ثانیه جونگ کوک لب های ات رو ول کرد و وقتی که این کار رو کرد تهیونگ رفت سمتش و یه مشت به لب جونگ کوک زد
و بعد جونگ کوک که عصبانی شده بود از زمین بلند شد و گوشه ی لبش که خون میومد رو با دستش پاک کرد و اونم شروع کرد زدن تهیونگ ات که داشت این صحنه ها رو می دید بلند گفت:
بس کنین دیگه، جونگ کوک
گوشیمو بده
جونگ کوک: برای چی؟
ات : چون دیگه نمیخوام نه تو عمارت تو باشم نه تو عمارت این مردی که کنارته
خودم پول بیمارستان رو جور میکنم به این شغل هم نیاز ندارم گوشیم رو بده من
جونگ کوک با بغض گوشی رو داد به ات و گفت: اما...
و بعد حرفش رو ادامه نداد و بعد ات رفت تو عمارت همون اتاق خودش و یونا و بعد شروع کرد لباس های خودشو پوشیدن و وقتی لباساش رو پوشید رفت طبقه ی پایین
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#فیک
۱۲.۹k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.