فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۸
از زبان هیناتا
این جعبه قهوه ایه چیه ؟ واسه منه؟! 😱😳 من : این چیه ؟ 😳😰 رانپو : خودت ببین 😊 جعبه رو از دستش گرفتم و بازش کردم داخلش یه پیشی کوچولو ی بامزه بود ! (عکس گربه رو اسلاید دوم گذاشتم ) 😳😱😱😱 من : ای این چیه ؟ 😳 رانپو ؟ 😳 رانپو : ولنتاین مبارک هیناتا جونم 😊 گربه رو از توی جعبه برداشتم و محکم بغلش کردم اونم با صدای خیلی نازی میو میو میکرد . رانپو یه دفعه سرش رو انداخت پایین و یک لبخند تلخ زد ، از چیزی ناراحته ؟ نکنه چون به جای اینکه اون رو بغل کنم گربه رو بغلم کردم ناراحت شد ؟ ولی نمی تونم چشماش رو ببینم فقط لب هاش دیده میشد . رانپو : هیناتا ، م من من بهت علاقه دارم ، از همون روزی که اومدی به آژانس من ازت خوشم میومد ، با این حال ، چون می ترسیدم حسم یه طرفه باشه ، به به زور به خودم تلقین می کردم که واقعی نیست و یه یه عشق زود گذره ولی هیچ وقت نتونستم قبولش کنم چو چون من دوستت دارم هیناتا ، حتی اگه به اندازه ای که دوستت دارم دوست نداشته باشه م هق من بازم هق دوستت هق دارم هق هق هق . و بعدش شروع کرد به گریه کردن ! اون واقعا دوستم داره ؟ 😳 آروم گربه رو گذاشتم تو جعبه پاشدم و اومدم رانپو رو محکم بغل کردم ولی بازم داشت گریه میکرد ! رانپو : دوستت هق دارم هق هیناتا هق هق هق گومن گوداسای هق دوست دارم هق گومن گوداسای 😭😭😭 به آرومی لب هام رو رو لب هاش گذاشتم و بوسیدم . یه دفعه رفت تو شک و از گریه کردن دست برداشت . لپ هاش هم گل انداخت . لب هام رو که برداشتم بهش گفتم : عب نداره ، منم دوستت دارم رانپو کون 😊 کتاب معمایی ای که براش خریده بودم رو بهش دادم . رانپو : و ولی من فکر می کردم تو از دازای خوشت میاد 😧 در حالی که پشت بهش وایستاده بودم و موهام هم تو باد تکون می خورد بهش گفتم : دازای ؟ هه چرا باید از یه دیوونه ی عشق خودکشی که حتی علاقه ی خاصی هم بهم نداره خوشم بیاد ؟ ( کوفتت بشه اصلا دازای رو خودم برمیدارم میبرم 😐 ) منم اون اول فکر میکردم تو از یوسانو خوشت میاد ، وقتی فهمیدم اشتباه میکردم خیلی خوش حال شدم و امید پیدا کردم که میتونم زندگیم رو تغییر بدم ( الان با دوست داشتن رانپو چی چیزی از زندگیت تغییر میکنه ؟ 🤨 ) سرم رو کردم به طرفش و گفتم : به هر حال دیگه بیا بریم سراغ پارتی بقیه نگرانمون میشن رانپو جون 😊☺️ رانپو اومد دستم رو گرفت ، گربه رو برداشتم و بعد با هم رفتیم دوباره تو ی پارتی .
از زبان راوی
این پارت تموم شد فقط بدونین هیناتا اون شب انقدر مست شد که رانپو جمعش کرد 😐😂 این دو مرغ عاشق هم به هم رسیدن 😂 شولولولولو عروسیه شولولولولو علبته هنوز که نه احتمالا به زودی 😂
پارت ۹ رو فردا میدم 😅
این جعبه قهوه ایه چیه ؟ واسه منه؟! 😱😳 من : این چیه ؟ 😳😰 رانپو : خودت ببین 😊 جعبه رو از دستش گرفتم و بازش کردم داخلش یه پیشی کوچولو ی بامزه بود ! (عکس گربه رو اسلاید دوم گذاشتم ) 😳😱😱😱 من : ای این چیه ؟ 😳 رانپو ؟ 😳 رانپو : ولنتاین مبارک هیناتا جونم 😊 گربه رو از توی جعبه برداشتم و محکم بغلش کردم اونم با صدای خیلی نازی میو میو میکرد . رانپو یه دفعه سرش رو انداخت پایین و یک لبخند تلخ زد ، از چیزی ناراحته ؟ نکنه چون به جای اینکه اون رو بغل کنم گربه رو بغلم کردم ناراحت شد ؟ ولی نمی تونم چشماش رو ببینم فقط لب هاش دیده میشد . رانپو : هیناتا ، م من من بهت علاقه دارم ، از همون روزی که اومدی به آژانس من ازت خوشم میومد ، با این حال ، چون می ترسیدم حسم یه طرفه باشه ، به به زور به خودم تلقین می کردم که واقعی نیست و یه یه عشق زود گذره ولی هیچ وقت نتونستم قبولش کنم چو چون من دوستت دارم هیناتا ، حتی اگه به اندازه ای که دوستت دارم دوست نداشته باشه م هق من بازم هق دوستت هق دارم هق هق هق . و بعدش شروع کرد به گریه کردن ! اون واقعا دوستم داره ؟ 😳 آروم گربه رو گذاشتم تو جعبه پاشدم و اومدم رانپو رو محکم بغل کردم ولی بازم داشت گریه میکرد ! رانپو : دوستت هق دارم هق هیناتا هق هق هق گومن گوداسای هق دوست دارم هق گومن گوداسای 😭😭😭 به آرومی لب هام رو رو لب هاش گذاشتم و بوسیدم . یه دفعه رفت تو شک و از گریه کردن دست برداشت . لپ هاش هم گل انداخت . لب هام رو که برداشتم بهش گفتم : عب نداره ، منم دوستت دارم رانپو کون 😊 کتاب معمایی ای که براش خریده بودم رو بهش دادم . رانپو : و ولی من فکر می کردم تو از دازای خوشت میاد 😧 در حالی که پشت بهش وایستاده بودم و موهام هم تو باد تکون می خورد بهش گفتم : دازای ؟ هه چرا باید از یه دیوونه ی عشق خودکشی که حتی علاقه ی خاصی هم بهم نداره خوشم بیاد ؟ ( کوفتت بشه اصلا دازای رو خودم برمیدارم میبرم 😐 ) منم اون اول فکر میکردم تو از یوسانو خوشت میاد ، وقتی فهمیدم اشتباه میکردم خیلی خوش حال شدم و امید پیدا کردم که میتونم زندگیم رو تغییر بدم ( الان با دوست داشتن رانپو چی چیزی از زندگیت تغییر میکنه ؟ 🤨 ) سرم رو کردم به طرفش و گفتم : به هر حال دیگه بیا بریم سراغ پارتی بقیه نگرانمون میشن رانپو جون 😊☺️ رانپو اومد دستم رو گرفت ، گربه رو برداشتم و بعد با هم رفتیم دوباره تو ی پارتی .
از زبان راوی
این پارت تموم شد فقط بدونین هیناتا اون شب انقدر مست شد که رانپو جمعش کرد 😐😂 این دو مرغ عاشق هم به هم رسیدن 😂 شولولولولو عروسیه شولولولولو علبته هنوز که نه احتمالا به زودی 😂
پارت ۹ رو فردا میدم 😅
۴.۰k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.