پارت ۱۰:
از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم سمت خونه که رومو برگردوندم و دستی بهش تکون دادم و بعد رفتم داخل شدم خواستم در رو ببندم که یه پا لای در گذاشته شده بود در رو باز کردم دیدم تهیونگه :
+آآ کاری داشتین؟
-بله
+ خب بفرمایین
اومد جلو و نزدیک شد منم عقب رفتم که بالاخره خوردم به دیوار مابین تهیونگ و دیوار بودم که تهیونگ به صورتم شد قلبم داشت تو دهنم میومد که بالاخره لباش گذاشت رو لبام بوسید داش طولش میداد که ازش جدا شدم :
+امم آقای تهیونگ شما دیرتون شده
-بهم بگو تهیونگ دیرم نشده امروز کار ندارم
بعد دوباره به هم نزدیک شدیم این دفعه داشت لبامو مک میزدم و ...
(خب دیگه کار به جای تنگ نرسیده بود)
بعداز ۲۰ دقیقه از هم جدا شدیم و تهیونگ رفت خونش منم خداحافظی کردم و رفتم بالا تو اتاقم همینجوری رو تخت ولو شدم و لبخند میزدم که خشکم زده بود که با صدای گوشیم به خودم اومدم تهیونگ بود:
-دوست دارم❤
사랑 해요
+منم دوست دارم💖
-فردا میبینمت
+میبینمت
-خداحافظ مراقب خودت باش😊
+خداحافظ همچچنین
گوشیت روخاموش کردم و انداختم رو میز و پاشدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم رو میز آرایش نشستم و موهامو خشک کردم و لباس راحتی یه هودی صورتی کمرنگ با شلوار سفید پوشیدم و گرفتم خوابیدم از خستگی چشمام سنگینی میکرد همین که چشمامو بستم خوابیدم بعداز ۳ساعت بلند شدم دیگه شب شده بود ساعت ۷ بود
رفتم پایین و نودل درست کردم و خورد و بعد اومدم فیلم دیدم و ساعت ۱۰ شد که یکم با گوشیم ور رفتم و ساعت شد ۱۱که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود یکم باهم حرف زدیم گرفتم خوابیدم
فردا :
صبح ساعت ۸از خواب بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم و لباس هامو پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم پایین صبحونه رو خوردم که ساعت شد ۱۰ رفتم یکم خرید کنم رفتم به فروشگاه بزرگ سول که حدود چند دست لباس راحتی و مجلسی و کیف و کفش خریدم و اومدم دیگه پولی نمونده بود ولی به جاش لباس های خوشگل بود تو راه یه رستوران دیدم وایسادم و رفتم اونجا و ناهار سفارش دادم و خوردم بعد اومدم خونه ساعت ۵ عصر بود دیگه کم کم اماده میشدم که تهیونگ بیاد دنبالم رفتم اول لباساهمو پوشیدم یه دامن صورتی با یه بلوز و کیف سفید یکم آرایش ملایم کردم و ساعت ۸ شده بود که گوشیم زنگ خورد گوشی رو برداشتم و....
شرط ۳۰ تا لایک
۲۰ تا کامنت
۵ تا فالور
اگه نباشه نمیزارم
+آآ کاری داشتین؟
-بله
+ خب بفرمایین
اومد جلو و نزدیک شد منم عقب رفتم که بالاخره خوردم به دیوار مابین تهیونگ و دیوار بودم که تهیونگ به صورتم شد قلبم داشت تو دهنم میومد که بالاخره لباش گذاشت رو لبام بوسید داش طولش میداد که ازش جدا شدم :
+امم آقای تهیونگ شما دیرتون شده
-بهم بگو تهیونگ دیرم نشده امروز کار ندارم
بعد دوباره به هم نزدیک شدیم این دفعه داشت لبامو مک میزدم و ...
(خب دیگه کار به جای تنگ نرسیده بود)
بعداز ۲۰ دقیقه از هم جدا شدیم و تهیونگ رفت خونش منم خداحافظی کردم و رفتم بالا تو اتاقم همینجوری رو تخت ولو شدم و لبخند میزدم که خشکم زده بود که با صدای گوشیم به خودم اومدم تهیونگ بود:
-دوست دارم❤
사랑 해요
+منم دوست دارم💖
-فردا میبینمت
+میبینمت
-خداحافظ مراقب خودت باش😊
+خداحافظ همچچنین
گوشیت روخاموش کردم و انداختم رو میز و پاشدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم رو میز آرایش نشستم و موهامو خشک کردم و لباس راحتی یه هودی صورتی کمرنگ با شلوار سفید پوشیدم و گرفتم خوابیدم از خستگی چشمام سنگینی میکرد همین که چشمامو بستم خوابیدم بعداز ۳ساعت بلند شدم دیگه شب شده بود ساعت ۷ بود
رفتم پایین و نودل درست کردم و خورد و بعد اومدم فیلم دیدم و ساعت ۱۰ شد که یکم با گوشیم ور رفتم و ساعت شد ۱۱که گوشیم زنگ خورد تهیونگ بود یکم باهم حرف زدیم گرفتم خوابیدم
فردا :
صبح ساعت ۸از خواب بیدار شدم و رفتم یه دوش گرفتم و اومدم و لباس هامو پوشیدم و موهامو خشک کردم و رفتم پایین صبحونه رو خوردم که ساعت شد ۱۰ رفتم یکم خرید کنم رفتم به فروشگاه بزرگ سول که حدود چند دست لباس راحتی و مجلسی و کیف و کفش خریدم و اومدم دیگه پولی نمونده بود ولی به جاش لباس های خوشگل بود تو راه یه رستوران دیدم وایسادم و رفتم اونجا و ناهار سفارش دادم و خوردم بعد اومدم خونه ساعت ۵ عصر بود دیگه کم کم اماده میشدم که تهیونگ بیاد دنبالم رفتم اول لباساهمو پوشیدم یه دامن صورتی با یه بلوز و کیف سفید یکم آرایش ملایم کردم و ساعت ۸ شده بود که گوشیم زنگ خورد گوشی رو برداشتم و....
شرط ۳۰ تا لایک
۲۰ تا کامنت
۵ تا فالور
اگه نباشه نمیزارم
۱۲.۶k
۰۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.