ا.ت ویو
ا.ت ویو
سلا من اتم ، پارک ا.ت و دلم میخواد یک نفر رو به قتل برسونم....
چرا؟حتما فک کردین مافیام ولی نوچ نیستم ،بوققققققققق بوققققققق بوققققققققق(دارم حرفاشو سانسور میکنم بعدا فلش بک بزنیم)
و خلا میخوام اقای سوجون را بکشمممممم چون اومده ور دل من خوابید و تمام هیکلشو انداخته رو من(منحرف نشوید....فعلا یاه یاه😎) فردا روز اول دانشگاس و من نتونستم بخوابممم (ا.ت جان دوس دارن مث من با خواب ازدواج کنن در این حد...اره....) یهو ی جیق فرااااا بنفش زدم ک بالاخره بیدار شد.
[سوجون :◇][علامت وقتی ت ذهنشون یچی میگن{}]
◇:عاااا چیه چیشده من کیم ت کیی
+ :ارام باش برادرم<با خنده> بابا ت نمیگی این ا.ت بخبخنابود شد بابا تمام بدنم درد میکنههه،پاشو بریم دانشگاه دیر شد. {میخواستم خشن باشمو بهش گیر بدم ولی وقتی اونجوری بیدار شد و موهاش بهریخته بودن خیلی کیوت شده بود پس...}
◇:یااا منم گوشام کر شد .<پامیشه>لباس فورمو گرفتی؟
+:وای ....
◇:ا.تتت،الان ما چی بپوشیم اصن اینو ولش استا...
+:اوف ول کن حالا چیزی نشده ک امروز میگیرم ،استادم ولش کن ب مدیر میگم بهش بگه ایراد نگیره<میره جلوی کمد > اوممم این چطوره؟هوام یکم سرده اینو روی این لباسه بپوش با ی لی ساده..
◇:خب... خوبه ،ولی خودت چی.
+:منم یچی بر میدارم بدو بپوش اومدم اماده باشیااا<میره اتاقش>( تا الان ت اتاق سوجون بود )
رفتم اتاقم لباس پوشیدم،یکم برق لب زدمو ی خط چشم کشیدم ولی مزه هام اینقد بلد و پر بودن نیازی نداشت😌(اه اه) رفتم پایین دیدم سوجونم پایینه...
+:چ عجب زود اومدی
◇:بعله دیگه ،حالام بدو بریم وقت نداریم صبونه بخوریم از بوفه برات میگیرم بدو فقد
+:اوکی، راستی ب مدیرم پیامک زدم گفتم
◇:خوبه..
........فلش بک ت مدرسه..........
ویو سوجون
دست ا.ت رو گرفتم رفتیم تو کلاس
استاد:اوه اینم از دانش اموزای جدید ،بیای خودتونو معرفی کنین
ا.ت رفت جلو...
+:سلا من پارک ا.ت هستم.
منم خودمو معرفی کردم ک استاد گف...
شرط:۴ لایک و ۵ کامنت
سلا من اتم ، پارک ا.ت و دلم میخواد یک نفر رو به قتل برسونم....
چرا؟حتما فک کردین مافیام ولی نوچ نیستم ،بوققققققققق بوققققققق بوققققققققق(دارم حرفاشو سانسور میکنم بعدا فلش بک بزنیم)
و خلا میخوام اقای سوجون را بکشمممممم چون اومده ور دل من خوابید و تمام هیکلشو انداخته رو من(منحرف نشوید....فعلا یاه یاه😎) فردا روز اول دانشگاس و من نتونستم بخوابممم (ا.ت جان دوس دارن مث من با خواب ازدواج کنن در این حد...اره....) یهو ی جیق فرااااا بنفش زدم ک بالاخره بیدار شد.
[سوجون :◇][علامت وقتی ت ذهنشون یچی میگن{}]
◇:عاااا چیه چیشده من کیم ت کیی
+ :ارام باش برادرم<با خنده> بابا ت نمیگی این ا.ت بخبخنابود شد بابا تمام بدنم درد میکنههه،پاشو بریم دانشگاه دیر شد. {میخواستم خشن باشمو بهش گیر بدم ولی وقتی اونجوری بیدار شد و موهاش بهریخته بودن خیلی کیوت شده بود پس...}
◇:یااا منم گوشام کر شد .<پامیشه>لباس فورمو گرفتی؟
+:وای ....
◇:ا.تتت،الان ما چی بپوشیم اصن اینو ولش استا...
+:اوف ول کن حالا چیزی نشده ک امروز میگیرم ،استادم ولش کن ب مدیر میگم بهش بگه ایراد نگیره<میره جلوی کمد > اوممم این چطوره؟هوام یکم سرده اینو روی این لباسه بپوش با ی لی ساده..
◇:خب... خوبه ،ولی خودت چی.
+:منم یچی بر میدارم بدو بپوش اومدم اماده باشیااا<میره اتاقش>( تا الان ت اتاق سوجون بود )
رفتم اتاقم لباس پوشیدم،یکم برق لب زدمو ی خط چشم کشیدم ولی مزه هام اینقد بلد و پر بودن نیازی نداشت😌(اه اه) رفتم پایین دیدم سوجونم پایینه...
+:چ عجب زود اومدی
◇:بعله دیگه ،حالام بدو بریم وقت نداریم صبونه بخوریم از بوفه برات میگیرم بدو فقد
+:اوکی، راستی ب مدیرم پیامک زدم گفتم
◇:خوبه..
........فلش بک ت مدرسه..........
ویو سوجون
دست ا.ت رو گرفتم رفتیم تو کلاس
استاد:اوه اینم از دانش اموزای جدید ،بیای خودتونو معرفی کنین
ا.ت رفت جلو...
+:سلا من پارک ا.ت هستم.
منم خودمو معرفی کردم ک استاد گف...
شرط:۴ لایک و ۵ کامنت
۷۸۱
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.