part15
part15
من دیگه تنها نیستم....
_____________________
زنگ خورد و میسو داشت وسایلش رو جمع میکرد که یه گروه از بچه های قلدر کلاس اومدن پیشش
×هی ببینم از پدر مادرت چخبر
٪ببینم مگه نمیدونی اون بی پدر و مادره
میسو:حرفاتون تموم شد؟
خواست از بینشون رد بشه که نذاشتن
×هیی کجا میخوای بری کوچولو ؟ حتما پیش مامان بابات..اوه یادم رفت،تو پدر و مادر نداری
میسو کم کم داشت بغضش میگرفت:ولم کنین
÷اخییی میخوای ولت کنیم؟ چرا؟
یکی از بچه ها سطل آب یخی رو روی سر میسو خالی کرد. آب واقعا سرد بود و میسو جیغی کشید
...
20 دقیقه ای میشد که جین منتظر میسو بود دیگه کم کم داشت نگران میشد پس رفت داخل مدرسه همینطور داشت کلاس های خالی رو میگشت که میسو رو با چند تا از بچه ها تو کلاس دید
×خب بی پدر و مادر .این اسم بیشتر بهت میاد چطوره امروز تکالیفمون رو انجام بدی ماهم میزاریم به زندگی نکبت بارت ادامه بدی وگرنه زندگی فاکیت رو بدتر از این میکنم طوری که هر لحظه از عمرت آرزوی مرگ داشته باشی برای توکه فرقی نمیکنه در هر صورت بی خانواده ای و کسی براش مهم نیستی
میسو:من..
جین:ببینم کی گفته اون خانواده نداره ؟
جین با قدم های محکم و تند نزدیک پسری که ظاهرا اسمش جی وو بود و شد و مشتی تو دهنش زد که پخش زمین شد
بقیه دوستاش تا این وضع رو دیدن فرار کردن پسره بلند شد و خواست از خودش دفاع کنه که جین
دوباره مشتی به صورتش زد
میسو:سوکجینا ولش کن
جین یقه پسر رو ول کرد و اروم ازش جداشد:اگه بخاطر اون نبود همینجا چالت میکردم اگه بفهمم نزدیکش شدی قبر خودتو پدر و مادرت رو بکن
بعد هم دست میسو رو گرفت و از کلاس اومد بیرون وسط سالن ایستادن.
روبروی میسو وایساد:چرا گذاشتی اون حرفا رو بهت بزنن
میسو:مگه دروغ میگن؟
جین:اره دروغ میگن. دروغ میگن که خانواده نداری. دروغ میگن که برا کسی مهم نیستی. فهمیدی؟!
میسو صورتش رو بالا اورد تا اون لحظه سرش پایین بود اما الان چشماش پر از اشک بود و جین تازه متوجهش شده بود
میسو:این حرفارو زمانی بگو که واقعی باشه نه دروغ تو هم دروغ میگی همتون دروغ میگین. فکر میکنی برام اسونه هر روز چشمام رو باز کنم درحالی که برای همه دنیا اضافیم؟ فکر میکنی برام اسونه یونگی هر روز منو مث یه تیکه اشغال تو خونش ببینه؟فکر میکنی برام اسونه بهم بگن بی پدر و مادر؟
داد زد:نه برام آسون نیس
جین نذاشت میسو دیگه چیزی بگه و اون رو تو بغل خودش گرفت :هیشش فقط گریه کن
آروم به کمرش میزد و نوازشش میکرد
من دیگه تنها نیستم....
_____________________
زنگ خورد و میسو داشت وسایلش رو جمع میکرد که یه گروه از بچه های قلدر کلاس اومدن پیشش
×هی ببینم از پدر مادرت چخبر
٪ببینم مگه نمیدونی اون بی پدر و مادره
میسو:حرفاتون تموم شد؟
خواست از بینشون رد بشه که نذاشتن
×هیی کجا میخوای بری کوچولو ؟ حتما پیش مامان بابات..اوه یادم رفت،تو پدر و مادر نداری
میسو کم کم داشت بغضش میگرفت:ولم کنین
÷اخییی میخوای ولت کنیم؟ چرا؟
یکی از بچه ها سطل آب یخی رو روی سر میسو خالی کرد. آب واقعا سرد بود و میسو جیغی کشید
...
20 دقیقه ای میشد که جین منتظر میسو بود دیگه کم کم داشت نگران میشد پس رفت داخل مدرسه همینطور داشت کلاس های خالی رو میگشت که میسو رو با چند تا از بچه ها تو کلاس دید
×خب بی پدر و مادر .این اسم بیشتر بهت میاد چطوره امروز تکالیفمون رو انجام بدی ماهم میزاریم به زندگی نکبت بارت ادامه بدی وگرنه زندگی فاکیت رو بدتر از این میکنم طوری که هر لحظه از عمرت آرزوی مرگ داشته باشی برای توکه فرقی نمیکنه در هر صورت بی خانواده ای و کسی براش مهم نیستی
میسو:من..
جین:ببینم کی گفته اون خانواده نداره ؟
جین با قدم های محکم و تند نزدیک پسری که ظاهرا اسمش جی وو بود و شد و مشتی تو دهنش زد که پخش زمین شد
بقیه دوستاش تا این وضع رو دیدن فرار کردن پسره بلند شد و خواست از خودش دفاع کنه که جین
دوباره مشتی به صورتش زد
میسو:سوکجینا ولش کن
جین یقه پسر رو ول کرد و اروم ازش جداشد:اگه بخاطر اون نبود همینجا چالت میکردم اگه بفهمم نزدیکش شدی قبر خودتو پدر و مادرت رو بکن
بعد هم دست میسو رو گرفت و از کلاس اومد بیرون وسط سالن ایستادن.
روبروی میسو وایساد:چرا گذاشتی اون حرفا رو بهت بزنن
میسو:مگه دروغ میگن؟
جین:اره دروغ میگن. دروغ میگن که خانواده نداری. دروغ میگن که برا کسی مهم نیستی. فهمیدی؟!
میسو صورتش رو بالا اورد تا اون لحظه سرش پایین بود اما الان چشماش پر از اشک بود و جین تازه متوجهش شده بود
میسو:این حرفارو زمانی بگو که واقعی باشه نه دروغ تو هم دروغ میگی همتون دروغ میگین. فکر میکنی برام اسونه هر روز چشمام رو باز کنم درحالی که برای همه دنیا اضافیم؟ فکر میکنی برام اسونه یونگی هر روز منو مث یه تیکه اشغال تو خونش ببینه؟فکر میکنی برام اسونه بهم بگن بی پدر و مادر؟
داد زد:نه برام آسون نیس
جین نذاشت میسو دیگه چیزی بگه و اون رو تو بغل خودش گرفت :هیشش فقط گریه کن
آروم به کمرش میزد و نوازشش میکرد
۱.۳k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.