دوروی یک سکه"
دوروی یک سکه"
Part4
اونا بازی رو شروع کرد بازی سه دست بود ندا بازی میکرد دست اول پسرا برنده شدن و دست دوم هم نورا ندا حالا نوبت دست سوم بود و این دست سرنوشت اونارو میساخت دست سوم شروع شد که باهام دیگه مساوی شدن
"باید یک دست دیگه بازی کنیم دخترا
~باشه شروع کنیم
دست چهارم شروع شد نورا از استرس عرق کرده بود و تو دلش دعا میکرد که برنده بشن نورا چشم هاشو بسته بود تا چیزی رو نبینه که یکدفعه صدای خنده پسرا رو شنید چشم هاشو باز کرد و دید باختن
-نورا اینا تقلب کردن
"خب الان چجوری شمارو ببریم خونمون؟
~یک دست دیگه بازی کنیم
پسرا دوباره شروع کردن به خندیدن
"دیگه تموم شد شما باختین قبول کنید
ندا بلند شد و محکم زد روی میز نورا دست پاهاش به لرزش افتاده بود و به فکر فرار بود
-شما تقلب کردین هممون ۱۶ تا کارت داشتیم شما یک کارتون رو قایم کرده بودین
"الان دنبال چی تو؟ ما برنده شدیم خودتونم میدونی
ندا متوجه میشه که نورا حالش خوب نیست میره پیشش
~باید فرار کنیم ندا
-اخه چطوری؟
~بیا بهشون بگیم بریم دستشویی باشه
نورا به پسرا گفت که ما باید بریم دستشویی اوناهم یک نفر رو باهاشون فرستاد
نورا و ندا در حالی که در دستشویی قمارخانه قایم شده بودن به سرعت در حال نقشه کشیدن بودن نورا میدونست که زمان در حال گذر است و راه فراری نیست او به ندا
~ندا باید از اینجا فرار کنیم اگه بمونیم معلوم نیست اینا مارو کجا ببرن یا باهامون چیکار کنن هیچ شانسی برای نجات نداریم
ندا با صدای لرزانی گفت
-کجا بریم خب من اولین باری که میام اینجا جای رو بلد نیستم
نورا اروم از لای در سالن دستشویی بیرون نگاه کرد دید همون مردی که براشون فرستاده بودن داشت با دخترا صحبت میکرو به اطراف نگاه کرد و ناگهان متوجه یک در کوچک در انتهای سالن شد
نورا ندا رو صدا زد و بهش اشاره کرد که بیاد پیشش
~ باید به اون جا بریم شاید یک در خروجی
-اگر گیر بیوفتیم چی
~باید ریسک کنیم اگر هم گیر اونا بیوفتیم که دیگه کارمون تمومه
در حالی که به سمت در حرکت میکردند صدای خندههای بلند و دیالوگهای مردا و پسرا به گوش میرسید نورا و ندا به آرامی به سمت در رفتند و هر دو قلبشان به شدت میتپید نورا دست ندا را محکم گرفت و به آرامی در را باز کرد.
با ورود به یک راهرو تاریک بوی دود و تنش در هوا میومد نورا در حالی که ندا را به سمت جلو هدایت میکرد ناگهان صدای قدمهایی را از پشت سر شنید پسرا گنگستر به دنبالشان آمده بودند
~امدن دنبالمون ندا باید سریع تر برویم
نورا گفت و هر دو به دویدن ادامه دادند اونها نمیدونستن که این راهرو به کجا میرسد اما تنها چیزی که میدانستند این بود که نمیتونن گیر اونا بیوفتن
Part4
اونا بازی رو شروع کرد بازی سه دست بود ندا بازی میکرد دست اول پسرا برنده شدن و دست دوم هم نورا ندا حالا نوبت دست سوم بود و این دست سرنوشت اونارو میساخت دست سوم شروع شد که باهام دیگه مساوی شدن
"باید یک دست دیگه بازی کنیم دخترا
~باشه شروع کنیم
دست چهارم شروع شد نورا از استرس عرق کرده بود و تو دلش دعا میکرد که برنده بشن نورا چشم هاشو بسته بود تا چیزی رو نبینه که یکدفعه صدای خنده پسرا رو شنید چشم هاشو باز کرد و دید باختن
-نورا اینا تقلب کردن
"خب الان چجوری شمارو ببریم خونمون؟
~یک دست دیگه بازی کنیم
پسرا دوباره شروع کردن به خندیدن
"دیگه تموم شد شما باختین قبول کنید
ندا بلند شد و محکم زد روی میز نورا دست پاهاش به لرزش افتاده بود و به فکر فرار بود
-شما تقلب کردین هممون ۱۶ تا کارت داشتیم شما یک کارتون رو قایم کرده بودین
"الان دنبال چی تو؟ ما برنده شدیم خودتونم میدونی
ندا متوجه میشه که نورا حالش خوب نیست میره پیشش
~باید فرار کنیم ندا
-اخه چطوری؟
~بیا بهشون بگیم بریم دستشویی باشه
نورا به پسرا گفت که ما باید بریم دستشویی اوناهم یک نفر رو باهاشون فرستاد
نورا و ندا در حالی که در دستشویی قمارخانه قایم شده بودن به سرعت در حال نقشه کشیدن بودن نورا میدونست که زمان در حال گذر است و راه فراری نیست او به ندا
~ندا باید از اینجا فرار کنیم اگه بمونیم معلوم نیست اینا مارو کجا ببرن یا باهامون چیکار کنن هیچ شانسی برای نجات نداریم
ندا با صدای لرزانی گفت
-کجا بریم خب من اولین باری که میام اینجا جای رو بلد نیستم
نورا اروم از لای در سالن دستشویی بیرون نگاه کرد دید همون مردی که براشون فرستاده بودن داشت با دخترا صحبت میکرو به اطراف نگاه کرد و ناگهان متوجه یک در کوچک در انتهای سالن شد
نورا ندا رو صدا زد و بهش اشاره کرد که بیاد پیشش
~ باید به اون جا بریم شاید یک در خروجی
-اگر گیر بیوفتیم چی
~باید ریسک کنیم اگر هم گیر اونا بیوفتیم که دیگه کارمون تمومه
در حالی که به سمت در حرکت میکردند صدای خندههای بلند و دیالوگهای مردا و پسرا به گوش میرسید نورا و ندا به آرامی به سمت در رفتند و هر دو قلبشان به شدت میتپید نورا دست ندا را محکم گرفت و به آرامی در را باز کرد.
با ورود به یک راهرو تاریک بوی دود و تنش در هوا میومد نورا در حالی که ندا را به سمت جلو هدایت میکرد ناگهان صدای قدمهایی را از پشت سر شنید پسرا گنگستر به دنبالشان آمده بودند
~امدن دنبالمون ندا باید سریع تر برویم
نورا گفت و هر دو به دویدن ادامه دادند اونها نمیدونستن که این راهرو به کجا میرسد اما تنها چیزی که میدانستند این بود که نمیتونن گیر اونا بیوفتن
۵.۵k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.