فیک تقاص پارت ۱۰
رفتم لباسم رو پوشیدم دیگه اماده بودم
فعلا ۲۰ دقیقه وقت داشتم برای اینکه تنها باشم نشستم و شروع کردم فکر کردن و مرور اتفاقات یه هفته پیش دوباره رفتم تو فکر جیمین
صحنه ای که از دره با ماشین پرید پایین هنوز جلو چشمم بود و عذابم میداد
یهو یاد گردنبندی که بهم داد افتادم سریع رفتم سراغ لباسام و تونستم از تو جیب شلوارم گردنبند و پیدا کنم یه نگاهی بهش کردم خیلی ظریف و قشنگ بود یه کلید کوچولو بود و به غیر از اون کلید یه جسم فلزی مثل کپسول بود که نقره ای بود خیلی باحال بود
گردنبند و انداختم دور گردنم و بهش نگا کردم
چطوری باید از این وضعیت بیام بیرون ؟ هیچ ایده ای ندارم
یهو صدای در اومد برگشتم هیونگ شیک بود
به خاطر ترسی که ازش داشتم سریع از سر جام بلند شدم
هیونگ شیک سر تا پامو از نظر گذروند و گفت خوبه بد نیستی زود باش بریم پایین چند دقیقه دیگه مامان بزرگ میاد
میخواست راه بیوفته بره که یهو برگشت و گفت اون گردنبند چیه ؟
با این حرفش ترسیدم ولی خودمو کنترل کردم و گفتم گردنبند ! خیلی وقت پیش بهم هدیه دادن همیشه میندازمش
هیونگ شیک بیخیال گفت اوکی زود باش بیا
نفس عمیق کشیدم و از اتاق پشت سرش رفتم بیرون
از پله ها رفتیم پایین و وارد یه سالن خیلی بزرگ و مجلل شدیم داخل سالن دو تا پسر بودن هر دوشون جذاب بودن ولی یکی شون خوشگل تر و اون یکی جذاب تر بود
هیونگ شیک گفت جونگ کوک باید امشب درست حسابی رفتار کنی نباید مامان بزرگت شک کنه
همون پسری که جذاب تر بود گفت میدونم چیکار کنم اینقد بهم نگو
هیونگ شیک گفت تهیونگ تو میمونی یا میری ؟
اون یکی پسره که خوشگل تر بود گفت میرم
هیونگ شیک گفت اونوقت الینا چی میشه ؟
تهیونگ گفت اون نمیاد
هیونگ شیک گفت میدونم ولی خب قراره مامان بزرگ الینا بیاد اینجا !
تهیونگ مکث کرد و گفت اوکی میمونم
یهو هیونگ شیک برگشت سمت من و گفت اگه ببینم دست از پا داری خطا میکنی بد میبینی جلوی چشمای خودت مادر ناتنی ت رو تیکه تیکه میکنم اون گردنبند مزخرف هم در بیار داره اعصابم و بهم میریزه خیلی تو مخه .... همینجا بمون تا برگردم
و از سالن رفت بیرون
بغضم گرفته بود ولی جرئت بروز دادنش رو نداشتم
تهیونگ داشت بهم نگاه میکرد
گردنبند و از گردنم دراوردم و دستم و کشیدم رو کلید روی گردنبند تو دلم گفتم جیمین کجایی ؟
فعلا ۲۰ دقیقه وقت داشتم برای اینکه تنها باشم نشستم و شروع کردم فکر کردن و مرور اتفاقات یه هفته پیش دوباره رفتم تو فکر جیمین
صحنه ای که از دره با ماشین پرید پایین هنوز جلو چشمم بود و عذابم میداد
یهو یاد گردنبندی که بهم داد افتادم سریع رفتم سراغ لباسام و تونستم از تو جیب شلوارم گردنبند و پیدا کنم یه نگاهی بهش کردم خیلی ظریف و قشنگ بود یه کلید کوچولو بود و به غیر از اون کلید یه جسم فلزی مثل کپسول بود که نقره ای بود خیلی باحال بود
گردنبند و انداختم دور گردنم و بهش نگا کردم
چطوری باید از این وضعیت بیام بیرون ؟ هیچ ایده ای ندارم
یهو صدای در اومد برگشتم هیونگ شیک بود
به خاطر ترسی که ازش داشتم سریع از سر جام بلند شدم
هیونگ شیک سر تا پامو از نظر گذروند و گفت خوبه بد نیستی زود باش بریم پایین چند دقیقه دیگه مامان بزرگ میاد
میخواست راه بیوفته بره که یهو برگشت و گفت اون گردنبند چیه ؟
با این حرفش ترسیدم ولی خودمو کنترل کردم و گفتم گردنبند ! خیلی وقت پیش بهم هدیه دادن همیشه میندازمش
هیونگ شیک بیخیال گفت اوکی زود باش بیا
نفس عمیق کشیدم و از اتاق پشت سرش رفتم بیرون
از پله ها رفتیم پایین و وارد یه سالن خیلی بزرگ و مجلل شدیم داخل سالن دو تا پسر بودن هر دوشون جذاب بودن ولی یکی شون خوشگل تر و اون یکی جذاب تر بود
هیونگ شیک گفت جونگ کوک باید امشب درست حسابی رفتار کنی نباید مامان بزرگت شک کنه
همون پسری که جذاب تر بود گفت میدونم چیکار کنم اینقد بهم نگو
هیونگ شیک گفت تهیونگ تو میمونی یا میری ؟
اون یکی پسره که خوشگل تر بود گفت میرم
هیونگ شیک گفت اونوقت الینا چی میشه ؟
تهیونگ گفت اون نمیاد
هیونگ شیک گفت میدونم ولی خب قراره مامان بزرگ الینا بیاد اینجا !
تهیونگ مکث کرد و گفت اوکی میمونم
یهو هیونگ شیک برگشت سمت من و گفت اگه ببینم دست از پا داری خطا میکنی بد میبینی جلوی چشمای خودت مادر ناتنی ت رو تیکه تیکه میکنم اون گردنبند مزخرف هم در بیار داره اعصابم و بهم میریزه خیلی تو مخه .... همینجا بمون تا برگردم
و از سالن رفت بیرون
بغضم گرفته بود ولی جرئت بروز دادنش رو نداشتم
تهیونگ داشت بهم نگاه میکرد
گردنبند و از گردنم دراوردم و دستم و کشیدم رو کلید روی گردنبند تو دلم گفتم جیمین کجایی ؟
۲۲.۱k
۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.