"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 22
ویو ا/ت
شوگا هی بهم نزدیک میشد منم هی میرفتم عقب تا اینکه دیگه پشتم به دیوار خورد میخواستم حرف بزنم که لباشو گذاشت رو لبام بی اختیار همراهی میکردم....
/صبح ویو ا/ت ساعت 7:30/
صبح با دلدر شدیدی بیدار شدم شوگا نبود پاشدم رفتم دستشویی کارای لازمو کردم اومدم بیزون که دیدم شوگا نشسته رو تخت
شوگا: ا/ت بیا اینم قرص بخور دردت کم میشه
نمیدونم چرا ولی یکم خجالت میکشیدم و از طرفی هم از دستش عصبانی بودم بدون توجه بهش رفتم رو تخت نشستمو قرص گرفتمو خوردم یواش دراز کشیدم
شوگا: ا/ت چیزی خواستی به اجوما بگو برات میاره من دارم میرم
ا/ت:ـــــــــــــــ
شوگا: خداحافظ
ا/ت:ـــــــــــــــ
شوگا رفت منم کمکم خوابم برد با صدای اجوما از خواب بیدار شدم
اجوما: دخترم بیدارشو
ا/ت: ساعت چنده؟
اجوما: 9
ا/ت: اهان
اجوما: بیا صبحونتو بخور حاضرع
ا/ت: باشه
از روتخت بلند شدم رفتم سمت در میخواستم درو باز کنم که یدفعه در باز شد سنا بود
سنا: ا/ت حالت خوبه؟*نگران*
ا/ت: اره چطور مگه؟
سنا: هیچی هیچی بیا برین پایین صبحونتو بخور
ا/ت: باشه
از رفتاراش شکه شدم نمیدونم چرا یدفعه خوب شده کمکم کرد بریم پایین صبحونه رو بهم داد باهم کلی کار کردیم دردمم تموم شد..سنا دختر خوبیه نظرم داره درموردش عوض میشه ولی هرچی هم باشه شاید داره باز برای خودش داره نقشه میکشه پس باید حواسمو جمع کنم...
/ویو شوگا شب ساعت 10:00/
بالاخره کارم تموم شدو برگشتم خونه صدای خنده میومد از ماشین پیاده شدم سوییچو دادم به بادیگذرد گفتم پارک کنه خودمم رفتم سمت صدا دیدم ا/ت و سنا که دارن باهم دیگه فیلم میبینن و میخندن تو شک بودم که اجوما اومد طرفم
اجوما: سلام اقا شام حاضرع..
حواسم نبود که یبار دیگه اجوما صدام کرد
اجوما: اقا..اقا
شوگا: بله
اجوما: شام حاضرع
شوگا: اهان باشه ا/تو سنا خوردن؟
اجوما: بله
شوگا: باشه
رفتم سمتشون
شوگا:*سرفه*
ا/ت: عه اومدی سلام
سنا: سلام چه عجب زود اومدی!
شوگا: سلام*تو شک*
سنا: چیه به چی نگاه میکنی؟
شوگا: واقعا شما دوتا پیش هم دارین فیلم میبینین😮
ا/ت: اوهوم
سنا: شوگا بیا ی لحظه ی کار مهم باهات دارم
منو سننا رفتیم اونور سنا یچیزی بهم گفت که با تعجب رفتم سمت ا/ت
شوگا: ا/ت حالت خوبع؟*نگران*
ا/ت: اره چیشده مگه؟
شوگا: هیچی بیا بریم بالا
پارت 22
ویو ا/ت
شوگا هی بهم نزدیک میشد منم هی میرفتم عقب تا اینکه دیگه پشتم به دیوار خورد میخواستم حرف بزنم که لباشو گذاشت رو لبام بی اختیار همراهی میکردم....
/صبح ویو ا/ت ساعت 7:30/
صبح با دلدر شدیدی بیدار شدم شوگا نبود پاشدم رفتم دستشویی کارای لازمو کردم اومدم بیزون که دیدم شوگا نشسته رو تخت
شوگا: ا/ت بیا اینم قرص بخور دردت کم میشه
نمیدونم چرا ولی یکم خجالت میکشیدم و از طرفی هم از دستش عصبانی بودم بدون توجه بهش رفتم رو تخت نشستمو قرص گرفتمو خوردم یواش دراز کشیدم
شوگا: ا/ت چیزی خواستی به اجوما بگو برات میاره من دارم میرم
ا/ت:ـــــــــــــــ
شوگا: خداحافظ
ا/ت:ـــــــــــــــ
شوگا رفت منم کمکم خوابم برد با صدای اجوما از خواب بیدار شدم
اجوما: دخترم بیدارشو
ا/ت: ساعت چنده؟
اجوما: 9
ا/ت: اهان
اجوما: بیا صبحونتو بخور حاضرع
ا/ت: باشه
از روتخت بلند شدم رفتم سمت در میخواستم درو باز کنم که یدفعه در باز شد سنا بود
سنا: ا/ت حالت خوبه؟*نگران*
ا/ت: اره چطور مگه؟
سنا: هیچی هیچی بیا برین پایین صبحونتو بخور
ا/ت: باشه
از رفتاراش شکه شدم نمیدونم چرا یدفعه خوب شده کمکم کرد بریم پایین صبحونه رو بهم داد باهم کلی کار کردیم دردمم تموم شد..سنا دختر خوبیه نظرم داره درموردش عوض میشه ولی هرچی هم باشه شاید داره باز برای خودش داره نقشه میکشه پس باید حواسمو جمع کنم...
/ویو شوگا شب ساعت 10:00/
بالاخره کارم تموم شدو برگشتم خونه صدای خنده میومد از ماشین پیاده شدم سوییچو دادم به بادیگذرد گفتم پارک کنه خودمم رفتم سمت صدا دیدم ا/ت و سنا که دارن باهم دیگه فیلم میبینن و میخندن تو شک بودم که اجوما اومد طرفم
اجوما: سلام اقا شام حاضرع..
حواسم نبود که یبار دیگه اجوما صدام کرد
اجوما: اقا..اقا
شوگا: بله
اجوما: شام حاضرع
شوگا: اهان باشه ا/تو سنا خوردن؟
اجوما: بله
شوگا: باشه
رفتم سمتشون
شوگا:*سرفه*
ا/ت: عه اومدی سلام
سنا: سلام چه عجب زود اومدی!
شوگا: سلام*تو شک*
سنا: چیه به چی نگاه میکنی؟
شوگا: واقعا شما دوتا پیش هم دارین فیلم میبینین😮
ا/ت: اوهوم
سنا: شوگا بیا ی لحظه ی کار مهم باهات دارم
منو سننا رفتیم اونور سنا یچیزی بهم گفت که با تعجب رفتم سمت ا/ت
شوگا: ا/ت حالت خوبع؟*نگران*
ا/ت: اره چیشده مگه؟
شوگا: هیچی بیا بریم بالا
۲۷.۲k
۲۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.