part 4رویای اشنا
ویو جونگ هوان
چان داشت با خشم به پهلوم لگ*د میزد از شدت درد تو خودم پیچیده بودم و جیغ میزدم بقیه هم جرئت نزدیک شدن نداشتن و سوهی هم با یه نیشخند چندش به من نگاه میکرد.
که یه دفعه چان دیگه منو نزد چشامو باز کردم، خانم میونگ و سه تا پسر کنارش رو، روبه روی خودم و چان دیدم، سریع بلند شدم اما با دردی که توی پهلوم پیچید میخواستم بخورم زمین، که یکی از اون پسرا سریع اومد و منو توی بغلش گرفت. منم نفهمیدم چیشد و بیهوش شدم!
ویو تهیونگ
اون پسره داشت یه دختر رو میزد چون قبلا عکسشو دیده بودم متوجه شدم که چان داره هوان رو میزنه، هوان تا مارو دید خواست بلند بشه اما نتونست و جونگ کوک سریع رفت و اونو بغل کرد. که یهو هوان بیهوش شد و دو تا دختر که انگار یونجی و کیونگ بودن اومدن سمت هوان و گریه میکردن شوگا که یجورایی دکتر گروهم بود به سمت هوان رفت تا ببینه چی شده.
ویو هوان
چشامو ارپم اروم باز کردم روی تخت دراز کشیده بودم و دیدم که یونجی و کیونگ سرشونو گذاشتن رو تخت و گریه میکنن
+یونجی، کیونگ من حالم خوبه
*تو به هوش اومدی! ولی اون چان عوضی رو خودم میکشم
÷اره فکر کردیم چیزیت شده
همینطور داشتیم حرف میزدیم که یکی از اون پسرا اومد داخل
☆خب سلام جونگ هوان خوشحالم حالت خوبه من شوگا هستم. من و دوستام یعنی جونگ کوک و تهیونگ اومدیم تا شمارو به سرپرستی بگیریم
*واقعا مرسی(خوشحال)
÷وایی خیلی ممنون این خیلی خوبه مگه نه جونگ هوان (ذوق)
+اره، خیلی ممنون اقای شوگا
یه دفعه دونفر اومد داخل.
-خب سلام من جونگ کوکم و اینم تهیونگه، فکر کنم که با شوگا هم اشنا شدین.
٪خوشبختم
÷ما هم همینطور(خجالت)
☆من و تهیونگ، کیونگ و یونجی رو میبریم، کوک توهم جونگ هوان رو بیار. خدا خیلی خستم باید وقتی رفتیم خونه بخوابم
-هیونگ 😐 امروز چه وقت خوابیدنه!
☆(از اون نگاه های فو*ش دار ته*دید دار)
-باشه باشه چرا عصبانی میشی
٪😂
☆(از اون نگاه ها به تهیونگ هم میکنه)
٪😐
*نگران نباش هوان من وسایلتو جمع میکنم.
همه رفتن و کوک اومد تا کمکم کنه بلند بشم، اما یه دفعه برا*ید است*ایل بغلم کرد.
پایان❤
شرطا: ۴ تا لایک و هیژده تا کامنت🫶🏻
چان داشت با خشم به پهلوم لگ*د میزد از شدت درد تو خودم پیچیده بودم و جیغ میزدم بقیه هم جرئت نزدیک شدن نداشتن و سوهی هم با یه نیشخند چندش به من نگاه میکرد.
که یه دفعه چان دیگه منو نزد چشامو باز کردم، خانم میونگ و سه تا پسر کنارش رو، روبه روی خودم و چان دیدم، سریع بلند شدم اما با دردی که توی پهلوم پیچید میخواستم بخورم زمین، که یکی از اون پسرا سریع اومد و منو توی بغلش گرفت. منم نفهمیدم چیشد و بیهوش شدم!
ویو تهیونگ
اون پسره داشت یه دختر رو میزد چون قبلا عکسشو دیده بودم متوجه شدم که چان داره هوان رو میزنه، هوان تا مارو دید خواست بلند بشه اما نتونست و جونگ کوک سریع رفت و اونو بغل کرد. که یهو هوان بیهوش شد و دو تا دختر که انگار یونجی و کیونگ بودن اومدن سمت هوان و گریه میکردن شوگا که یجورایی دکتر گروهم بود به سمت هوان رفت تا ببینه چی شده.
ویو هوان
چشامو ارپم اروم باز کردم روی تخت دراز کشیده بودم و دیدم که یونجی و کیونگ سرشونو گذاشتن رو تخت و گریه میکنن
+یونجی، کیونگ من حالم خوبه
*تو به هوش اومدی! ولی اون چان عوضی رو خودم میکشم
÷اره فکر کردیم چیزیت شده
همینطور داشتیم حرف میزدیم که یکی از اون پسرا اومد داخل
☆خب سلام جونگ هوان خوشحالم حالت خوبه من شوگا هستم. من و دوستام یعنی جونگ کوک و تهیونگ اومدیم تا شمارو به سرپرستی بگیریم
*واقعا مرسی(خوشحال)
÷وایی خیلی ممنون این خیلی خوبه مگه نه جونگ هوان (ذوق)
+اره، خیلی ممنون اقای شوگا
یه دفعه دونفر اومد داخل.
-خب سلام من جونگ کوکم و اینم تهیونگه، فکر کنم که با شوگا هم اشنا شدین.
٪خوشبختم
÷ما هم همینطور(خجالت)
☆من و تهیونگ، کیونگ و یونجی رو میبریم، کوک توهم جونگ هوان رو بیار. خدا خیلی خستم باید وقتی رفتیم خونه بخوابم
-هیونگ 😐 امروز چه وقت خوابیدنه!
☆(از اون نگاه های فو*ش دار ته*دید دار)
-باشه باشه چرا عصبانی میشی
٪😂
☆(از اون نگاه ها به تهیونگ هم میکنه)
٪😐
*نگران نباش هوان من وسایلتو جمع میکنم.
همه رفتن و کوک اومد تا کمکم کنه بلند بشم، اما یه دفعه برا*ید است*ایل بغلم کرد.
پایان❤
شرطا: ۴ تا لایک و هیژده تا کامنت🫶🏻
۵.۳k
۱۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.