part 13 وقتی بد بوی مدرسه بخاطره چاق بودنت مسخرت میکرد
part 13 وقتی بد بوی مدرسه بخاطره چاق بودنت مسخرت میکرد
part 13
+باشه
موقع خوردن نگاه های سنگینی رو خودم حس کردم برگشتم دیدم
بله جئون داشت نگام میکرد اهمیت ندادم غذامون خوردم رفتم
تو کلاس
ویو یونا(ادمین گلتون)
خب رفتن داخل کلاس بعد زنگ خانه خورد رفتن خانه سویون
تصمیم گرفت بره یکم خرید کنه برای خانه
حاضر شد که بره خرید کنه
از خانه اومد بیرون و به سمت مغاز ها رفتن که بعد چند ساعت
خرید کردن اومد خانه
+اوففف چقدر خسته شدم
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
ویو ساعت 5
از خواب بیدار شدم که ساعت رو دیدم سریع رفتن تو اتاقم رفتم
داخل حموم که یه دوش 5 مینی گرفتم اومدم بیرون
هموهامو خشک کردم یه لباس برداشتم پوشیدم و عطر تخلم
رو زدم و بعد از اتاق اومدم بیرون
و به سمت کافه رفتم که رسیدم رفتم داخلش دنبال هوسو
میگشتم که دیدم یکی داره برام دست تکون میده رفتم سمتش
+سلام
☆سلام خوش اومدی
+مرسی
☆خواهش
☆خوب چی میخوری
+خب قهوه
☆اوک
☆ببخشید دوتا قهوه میارین
+خب گفتی باهم آشناشیم
☆اره
که قهوه هامونو اوردن
☆خب من ازت خوشم میاد
مه بهو قهوه برید تو گلمو
+(ذهن یونا: جان این از من خوشش میاد الان چه گوهی بخورم)
+چی
☆گفتم ازت خوشم میاد
+ببخشید اما من نمیخوام ناراحتت کنم ولی من بعت حسی ندارم
☆خب
+خب نداره
☆هر جی هم باشه تو مال منی
+چی میگی بروبابا
از کافه رفتم بیرون اونم اومد دنبالم ولم نمیکرد دستم رو خیلی
بد گرفته بود دردم میومد که یهو دستم ول شد برگشتم دیدم
کوک عه داره هوسو رو میزنه
ویو کوک
داشتم از خیابانو رد میشدم که چشم خورد به کسی چقدر شبیه
سویون هست دیدم اره سویونه که هوسو دستشو گرفته و داره با
خودش میبره خون جلوی چشام رو گرفته بود سریع رفتم طرفش
هوسو رو مثل سگ داشتم کتک میزدم
part 13
+باشه
موقع خوردن نگاه های سنگینی رو خودم حس کردم برگشتم دیدم
بله جئون داشت نگام میکرد اهمیت ندادم غذامون خوردم رفتم
تو کلاس
ویو یونا(ادمین گلتون)
خب رفتن داخل کلاس بعد زنگ خانه خورد رفتن خانه سویون
تصمیم گرفت بره یکم خرید کنه برای خانه
حاضر شد که بره خرید کنه
از خانه اومد بیرون و به سمت مغاز ها رفتن که بعد چند ساعت
خرید کردن اومد خانه
+اوففف چقدر خسته شدم
انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
ویو ساعت 5
از خواب بیدار شدم که ساعت رو دیدم سریع رفتن تو اتاقم رفتم
داخل حموم که یه دوش 5 مینی گرفتم اومدم بیرون
هموهامو خشک کردم یه لباس برداشتم پوشیدم و عطر تخلم
رو زدم و بعد از اتاق اومدم بیرون
و به سمت کافه رفتم که رسیدم رفتم داخلش دنبال هوسو
میگشتم که دیدم یکی داره برام دست تکون میده رفتم سمتش
+سلام
☆سلام خوش اومدی
+مرسی
☆خواهش
☆خوب چی میخوری
+خب قهوه
☆اوک
☆ببخشید دوتا قهوه میارین
+خب گفتی باهم آشناشیم
☆اره
که قهوه هامونو اوردن
☆خب من ازت خوشم میاد
مه بهو قهوه برید تو گلمو
+(ذهن یونا: جان این از من خوشش میاد الان چه گوهی بخورم)
+چی
☆گفتم ازت خوشم میاد
+ببخشید اما من نمیخوام ناراحتت کنم ولی من بعت حسی ندارم
☆خب
+خب نداره
☆هر جی هم باشه تو مال منی
+چی میگی بروبابا
از کافه رفتم بیرون اونم اومد دنبالم ولم نمیکرد دستم رو خیلی
بد گرفته بود دردم میومد که یهو دستم ول شد برگشتم دیدم
کوک عه داره هوسو رو میزنه
ویو کوک
داشتم از خیابانو رد میشدم که چشم خورد به کسی چقدر شبیه
سویون هست دیدم اره سویونه که هوسو دستشو گرفته و داره با
خودش میبره خون جلوی چشام رو گرفته بود سریع رفتم طرفش
هوسو رو مثل سگ داشتم کتک میزدم
۱۸.۹k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.