🖤پادشاه من🖤 پارت ۳۶
از زبان ا.ت :
انگار بچه ای که تو شکمم هس شده کل زندگیم........
یونا: ا.تتتتتت بیا😃
ا.ت : اومدمممممممم😁
یونا: ا.ت نگاه اینجا اتاق بچمون هس😄
ا.ت : واوووووووو اتاقو نگا خوشبحال خواهرزادم😍
یونا: منم حسودیم شد😫
ا.ت: اسمشو چی میزارین؟🤩
یونا: اسمشو میزاریم شینی🙂
ا.ت: چه اسم قشنگی خوشبحالت کوچولو😢
جیمین : عشقممممممممممم بیا شام بخوریم 😊
یونا: بریم ا.ت😁
رفتیم سرمیز نشستیم اوفففف اون دختره ی عنتر با این مرتیکه هم اومدن نشستن غذا رو آوردن که یهو اون دختره گفت :
هیروشیما: یه سوپرایز دارم براتون😊
جونگ کوک : عزیزم سورپرایز داریم😄
هیروشیما : خب... ... من حاملم
جیمین : تبریک میگم بهتون واقعا خوشحال شدم😃
یونا: منم همینطور😀
ا.ت: مبارک باشه😒
زمانی که هیروشیما گفت حاملس بغض گرفت منو حالا تکلیف این بچه وی میشه نه دیگه قطعا نباید به کوک بگم باردارم ازش، مرغ رو آوردن زمانی که بوی مرغ به مشامم خورد سریع رفتم اتاقم و درو قفل کردم رفتم دسشویی و بالا آوردم وای من ویار دارم حالا چیکار کنم بگم نمیخورم که خواهرم به زور خفم میکنه بگم میخورم که ویار دارم میفهمن، ای وای یونا داره در میزنه رفتم درو باز کردم و گفتم:
ا.ت: بله😰
یونا: دختر قیافت عین گچ شده چیشد یهو؟ 😳
ا.ت: هیچی ولش کن راستی من شام نمیخورم بخورید😧
یونا: بخدا میزنمت خون بالا بیاری ها😠
ا.ت: نه بخدا گرسنم نیس 😨
داشتم درو میبستم که یهو یکی پاشو گذاشت لای در درو باز کردم اوففف این جیمینه کهه با بی
حوصلگی گفتم :
ا.ت: تو یکی رو کم داشتیم چی میخواییی😮💨
جیمین : زنگ زدم دکتر بیاد آخه تحمل ندارم خواهر زنم مریض بشه من کاری نکنم😏
ا.ت:چیییییییئییییییییییییی😱
یونا: راست میگه منم تحمل ندارم خواهرم مریض باشه😒
ا.ت : دکتر که سهله این درو به روی خدا هم باز نمیکنم چه برسه دکتررررر😨
درو سریع بستم و قفل کردم جلوی در هم مبل گذاشتم وای الان میفهمن حالا چه گهی بخورم بعد از چنددقیقه دکتر رسید اومده بودن پشت در و میگفتن باز کن الان فقط یه راه برای نجات داشتم درو باز کردم و خواهرمو کشیدم تو و درو قفل کردم بهش گفتم:
ا.ت: یونا تروخدا بگو برن 😢
یونا: چه مرگته چرا چیزی نمیگی🤨
ا.ت: یونا من از کوک باردارم 😫
یونا: چی میگی تو دختر😳
ا.ت: با لونا رفتیم بار کوک مست بود و کاراش دست خودش نبود که اینجوری شد الان هم هیچی یادش نیس 😭
یونا: خب سقط کن😧
ا.ت: رفتم دکتر اما گفتن اگه بچه رو سقط کنم دیگه باردار نمیشم منم نمیتونم اینو قبول کنم😢
یونا: خب برو به کوک بگو😨
ا.ت: نه نه نه من نمیخوام چیزی بفهمه نگی بهش 😱
یونا: خب الان میخوای چیکار کنی؟ 😐
ا.ت: میخوام مستقل بشم و برای خودم و بچم زندگی درست کنم😕
یونا: ببین ا.ت الان شنیدی که ......... ......
انگار بچه ای که تو شکمم هس شده کل زندگیم........
یونا: ا.تتتتتت بیا😃
ا.ت : اومدمممممممم😁
یونا: ا.ت نگاه اینجا اتاق بچمون هس😄
ا.ت : واوووووووو اتاقو نگا خوشبحال خواهرزادم😍
یونا: منم حسودیم شد😫
ا.ت: اسمشو چی میزارین؟🤩
یونا: اسمشو میزاریم شینی🙂
ا.ت: چه اسم قشنگی خوشبحالت کوچولو😢
جیمین : عشقممممممممممم بیا شام بخوریم 😊
یونا: بریم ا.ت😁
رفتیم سرمیز نشستیم اوفففف اون دختره ی عنتر با این مرتیکه هم اومدن نشستن غذا رو آوردن که یهو اون دختره گفت :
هیروشیما: یه سوپرایز دارم براتون😊
جونگ کوک : عزیزم سورپرایز داریم😄
هیروشیما : خب... ... من حاملم
جیمین : تبریک میگم بهتون واقعا خوشحال شدم😃
یونا: منم همینطور😀
ا.ت: مبارک باشه😒
زمانی که هیروشیما گفت حاملس بغض گرفت منو حالا تکلیف این بچه وی میشه نه دیگه قطعا نباید به کوک بگم باردارم ازش، مرغ رو آوردن زمانی که بوی مرغ به مشامم خورد سریع رفتم اتاقم و درو قفل کردم رفتم دسشویی و بالا آوردم وای من ویار دارم حالا چیکار کنم بگم نمیخورم که خواهرم به زور خفم میکنه بگم میخورم که ویار دارم میفهمن، ای وای یونا داره در میزنه رفتم درو باز کردم و گفتم:
ا.ت: بله😰
یونا: دختر قیافت عین گچ شده چیشد یهو؟ 😳
ا.ت: هیچی ولش کن راستی من شام نمیخورم بخورید😧
یونا: بخدا میزنمت خون بالا بیاری ها😠
ا.ت: نه بخدا گرسنم نیس 😨
داشتم درو میبستم که یهو یکی پاشو گذاشت لای در درو باز کردم اوففف این جیمینه کهه با بی
حوصلگی گفتم :
ا.ت: تو یکی رو کم داشتیم چی میخواییی😮💨
جیمین : زنگ زدم دکتر بیاد آخه تحمل ندارم خواهر زنم مریض بشه من کاری نکنم😏
ا.ت:چیییییییئییییییییییییی😱
یونا: راست میگه منم تحمل ندارم خواهرم مریض باشه😒
ا.ت : دکتر که سهله این درو به روی خدا هم باز نمیکنم چه برسه دکتررررر😨
درو سریع بستم و قفل کردم جلوی در هم مبل گذاشتم وای الان میفهمن حالا چه گهی بخورم بعد از چنددقیقه دکتر رسید اومده بودن پشت در و میگفتن باز کن الان فقط یه راه برای نجات داشتم درو باز کردم و خواهرمو کشیدم تو و درو قفل کردم بهش گفتم:
ا.ت: یونا تروخدا بگو برن 😢
یونا: چه مرگته چرا چیزی نمیگی🤨
ا.ت: یونا من از کوک باردارم 😫
یونا: چی میگی تو دختر😳
ا.ت: با لونا رفتیم بار کوک مست بود و کاراش دست خودش نبود که اینجوری شد الان هم هیچی یادش نیس 😭
یونا: خب سقط کن😧
ا.ت: رفتم دکتر اما گفتن اگه بچه رو سقط کنم دیگه باردار نمیشم منم نمیتونم اینو قبول کنم😢
یونا: خب برو به کوک بگو😨
ا.ت: نه نه نه من نمیخوام چیزی بفهمه نگی بهش 😱
یونا: خب الان میخوای چیکار کنی؟ 😐
ا.ت: میخوام مستقل بشم و برای خودم و بچم زندگی درست کنم😕
یونا: ببین ا.ت الان شنیدی که ......... ......
۱۰.۵k
۱۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.