وقتی پدرته و...p1
وقتی پدرته و...p1
#هیونجین
آروم و ملایم داشتی طراحی ای که کشیده بودی رو تمیز میکردی تا بهتر دیده بشه همینجوری که داشتی به کارت ادامه میدادی اروم لب زدی
× عالی شد
صدای یه نفر دیگم باعث شد بترسی و همینطور تعجب کنی
=روز به روز داری بهتر میکشی افرین بهت
زود به پشت سرت نگاه کردی و با هیونجین که با لبخند دلنشینی بهت نگاه میکرد روبه رو شدی
× اوه..هیوناا..
صندلی رو کشید به عقب و کنارت نشست
=جون
×تو کی رسیدی
=پنج دقیقه پیش
انقدر غرق طراحی بودی که اصلا متوجه زمان و فردی که وارد خونه شده بود نشده بودی
سرتو تکون دادی ، از سرتا پای هیونجین نگاهی انداختی
و ازش پرسیدی
× لباساتو چرا عوض نمیکنی
از جاش بلند شد و با لبخند جوابتو داد
=میخواستم اول بهت سر بزنم بعد
تو ۲ سال پیش مادر تو از دست داده بودی و این هیونجین بود که قبول کرد باهاش زندگی کنی بهش وابسته بودی و واقعا برات یه پدر عالی ای بود باهاش احساس راحتی هم داشتی و مثل دوتا دوست صمیمی بودین.
لبخندی بهش زدی که اونم یک قدم به سمتت برداشت و با دست بزرگ و مردونش موهاتو نوازش وار کشید اما بعدش به همشون زد از این کارش خوشت میومد و خنده ای کردی
× یااا هیونااا
اونم خنده ای کرد و به سمت پله ها رفت.
"۲۰ دقیقه بعد"
دفترتو برداشتی و نگاهی بهش کردی با لبخند بهش نگاه میکردی
×عالی شدیییی
میخواستی نظر هیونجین رو هم بدونی برای همین به سمت اتاقش رفتی بدون اینکه در بزنی وارد اتاقش شدی اما .. بعد دیدن اون صحنه همش به خودت فحش دادی
هیونجین با بالا تنه برهنه پشتش به تو بود
به در برخورد کردی و اونم پشت سرت بسته شد هیونجین صدای در رو شنید و برگشت به سمت تو
درحالی که داشت موهاشو یا حوله آبی رنگش خشک میکرد با قیافه تعجبی ازت پرسید
=ات..؟
محو بدن سفید و پر عضله ایش شده بودی تاحالا این شکلی هیونجین رو ندیده بودی و باعث شد خجالت بکشی هیونجین چند بار صدات زد ولی تو اتقدر محو بدنش شده بودی که اینبار با صدای بلندی صدات زد
=اتتت؟
زود به خودت اومدی و به چشمای هیونجین نگاه کردی
با لکنت جوابشو دادی
×ب..بله
خم شد و حوله رو گذاشت روی تختش
=کاری داشتی؟
×ن..نه
هیونجین بهت نزدیک میشد و تو یک قدم به عقب رفتی اما چون پشت سرت در بود بهش برخورد کردی و همونجا متوقف شدی
درحالی که هیونجین داشت بهت نزدیک میشد گفت
= مطمئنی
×..ا..ره..
حالا بین هیونجین و در مونده بودی زیادی بهت نزدیک شده بود و حس عجیبی داشتی
#هیونجین
آروم و ملایم داشتی طراحی ای که کشیده بودی رو تمیز میکردی تا بهتر دیده بشه همینجوری که داشتی به کارت ادامه میدادی اروم لب زدی
× عالی شد
صدای یه نفر دیگم باعث شد بترسی و همینطور تعجب کنی
=روز به روز داری بهتر میکشی افرین بهت
زود به پشت سرت نگاه کردی و با هیونجین که با لبخند دلنشینی بهت نگاه میکرد روبه رو شدی
× اوه..هیوناا..
صندلی رو کشید به عقب و کنارت نشست
=جون
×تو کی رسیدی
=پنج دقیقه پیش
انقدر غرق طراحی بودی که اصلا متوجه زمان و فردی که وارد خونه شده بود نشده بودی
سرتو تکون دادی ، از سرتا پای هیونجین نگاهی انداختی
و ازش پرسیدی
× لباساتو چرا عوض نمیکنی
از جاش بلند شد و با لبخند جوابتو داد
=میخواستم اول بهت سر بزنم بعد
تو ۲ سال پیش مادر تو از دست داده بودی و این هیونجین بود که قبول کرد باهاش زندگی کنی بهش وابسته بودی و واقعا برات یه پدر عالی ای بود باهاش احساس راحتی هم داشتی و مثل دوتا دوست صمیمی بودین.
لبخندی بهش زدی که اونم یک قدم به سمتت برداشت و با دست بزرگ و مردونش موهاتو نوازش وار کشید اما بعدش به همشون زد از این کارش خوشت میومد و خنده ای کردی
× یااا هیونااا
اونم خنده ای کرد و به سمت پله ها رفت.
"۲۰ دقیقه بعد"
دفترتو برداشتی و نگاهی بهش کردی با لبخند بهش نگاه میکردی
×عالی شدیییی
میخواستی نظر هیونجین رو هم بدونی برای همین به سمت اتاقش رفتی بدون اینکه در بزنی وارد اتاقش شدی اما .. بعد دیدن اون صحنه همش به خودت فحش دادی
هیونجین با بالا تنه برهنه پشتش به تو بود
به در برخورد کردی و اونم پشت سرت بسته شد هیونجین صدای در رو شنید و برگشت به سمت تو
درحالی که داشت موهاشو یا حوله آبی رنگش خشک میکرد با قیافه تعجبی ازت پرسید
=ات..؟
محو بدن سفید و پر عضله ایش شده بودی تاحالا این شکلی هیونجین رو ندیده بودی و باعث شد خجالت بکشی هیونجین چند بار صدات زد ولی تو اتقدر محو بدنش شده بودی که اینبار با صدای بلندی صدات زد
=اتتت؟
زود به خودت اومدی و به چشمای هیونجین نگاه کردی
با لکنت جوابشو دادی
×ب..بله
خم شد و حوله رو گذاشت روی تختش
=کاری داشتی؟
×ن..نه
هیونجین بهت نزدیک میشد و تو یک قدم به عقب رفتی اما چون پشت سرت در بود بهش برخورد کردی و همونجا متوقف شدی
درحالی که هیونجین داشت بهت نزدیک میشد گفت
= مطمئنی
×..ا..ره..
حالا بین هیونجین و در مونده بودی زیادی بهت نزدیک شده بود و حس عجیبی داشتی
۳۴.۵k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.