part: 47
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو انالی"
جونگکوک هانا رو دوست داشت ، بخواطر همین دوست داشتنش عصبی شده بود..
چون دوسش داره ....
ولی با این کارش داره گند میزنه که، ببینم...هانا گفت خودم یکیو دارم.؟
وای بد شد که
رفتم طرف جونگکوک
هانا روسو اون طرف بودو عصبی
خواستم بگم یکم خودش و کنترل کنه بجاش یه دفعه سر هانا داد زد:
_ چرا عین بچه ها رفتار میکنی؟؟
تهیونگ منو طرف خودش کشید که نزدیک اون کوه باروت نرم
هانا: اقا یکی بیاد بگه این از کدوم دیوونه خونه فرار کرده؟؟....اقا من تورو دوبار دیدم اونم سر هم ۱۲ ساعت نمیشه....اصلا تین رفتارات منطقی نیست ...
کوک: پس تو خیلی غلط کردی ، کاری کردی ازت خوشمم بیادد.....کاری کردی شب و روزم با اسم هانا بگذره....میدونی چقدر گشتم؟.....بعد الان میگیمنطقی نیست؟(داد)
اوف ، ای جونن چه خوشگل اعتراف کرد
هانا: ی...یعنی..چ...چی؟!
نه باید دست به کار شم
دوییدم طرف هانا
انا: هانا جونم یه لحظه بیا طبقه بالا، بعدش برو.....
و از اونجا که تو شک بود ، با خودم بردمش
تو اون مسیرم یجور به تهیونگ فهموندم که یچی به جونگکوک بگه، ولی با برو بابایی که گفت فکنکنم کاری کنه
رفتم طبقه بالا و با هان رفتیم اتاق من...
نشوندمش رو تخت و کنارش نشستم
انا: هانا...میگم بابت رفتار جونگکوک متاسفم ....اون..خب...اون اکثرا اینطوری نیس...خیلی مهربونه.....یه دفعه کنترلشو از دست داد ...باور کن اون همیشه انقدر عصبی نیست..
هانا: اون بهم علاقه داره!؟(تعجب)
میدونی فک نکنم بتونم بگم، چون شاید جونگکوک نخواد، ولی خوب خودش با اون حرفایی که زد فهموند نه؟؟؟
انا: خوب ..چییزه من نمیدونم گفتش درسته یا نه....ولی سعی کن از من نشنیده بگیری..
سرو به تایید تکون داد
انا: هعیی.....خوب اون ازت خوشش میاد ....حتی با فهمیدن اینکه تو اینجایی...انقدر دست پاچه شد که انگار پرواز کرد امد....اون واقعا دوست داره.....و حتی این عصبانیتش از علاقشه....اون خیلی پسر خوبیه
"ویو انالی"
جونگکوک هانا رو دوست داشت ، بخواطر همین دوست داشتنش عصبی شده بود..
چون دوسش داره ....
ولی با این کارش داره گند میزنه که، ببینم...هانا گفت خودم یکیو دارم.؟
وای بد شد که
رفتم طرف جونگکوک
هانا روسو اون طرف بودو عصبی
خواستم بگم یکم خودش و کنترل کنه بجاش یه دفعه سر هانا داد زد:
_ چرا عین بچه ها رفتار میکنی؟؟
تهیونگ منو طرف خودش کشید که نزدیک اون کوه باروت نرم
هانا: اقا یکی بیاد بگه این از کدوم دیوونه خونه فرار کرده؟؟....اقا من تورو دوبار دیدم اونم سر هم ۱۲ ساعت نمیشه....اصلا تین رفتارات منطقی نیست ...
کوک: پس تو خیلی غلط کردی ، کاری کردی ازت خوشمم بیادد.....کاری کردی شب و روزم با اسم هانا بگذره....میدونی چقدر گشتم؟.....بعد الان میگیمنطقی نیست؟(داد)
اوف ، ای جونن چه خوشگل اعتراف کرد
هانا: ی...یعنی..چ...چی؟!
نه باید دست به کار شم
دوییدم طرف هانا
انا: هانا جونم یه لحظه بیا طبقه بالا، بعدش برو.....
و از اونجا که تو شک بود ، با خودم بردمش
تو اون مسیرم یجور به تهیونگ فهموندم که یچی به جونگکوک بگه، ولی با برو بابایی که گفت فکنکنم کاری کنه
رفتم طبقه بالا و با هان رفتیم اتاق من...
نشوندمش رو تخت و کنارش نشستم
انا: هانا...میگم بابت رفتار جونگکوک متاسفم ....اون..خب...اون اکثرا اینطوری نیس...خیلی مهربونه.....یه دفعه کنترلشو از دست داد ...باور کن اون همیشه انقدر عصبی نیست..
هانا: اون بهم علاقه داره!؟(تعجب)
میدونی فک نکنم بتونم بگم، چون شاید جونگکوک نخواد، ولی خوب خودش با اون حرفایی که زد فهموند نه؟؟؟
انا: خوب ..چییزه من نمیدونم گفتش درسته یا نه....ولی سعی کن از من نشنیده بگیری..
سرو به تایید تکون داد
انا: هعیی.....خوب اون ازت خوشش میاد ....حتی با فهمیدن اینکه تو اینجایی...انقدر دست پاچه شد که انگار پرواز کرد امد....اون واقعا دوست داره.....و حتی این عصبانیتش از علاقشه....اون خیلی پسر خوبیه
۱۶.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.