تکپارتی
تکپارتی
قصد بدی داشته باشه
+اره رفیقمه ولی تو چی؟؟؟
حداقل ازت انتظار داشتم ک. اخرش نبوسیش
ولی چیکار. کردی؟؟؟
_جیمین ببخشید
عصبانیتم مانع کنترل کارام میشد رفتم و از بازوش گرفتم و به سمت اتاق بردمش
پرتس کردم رو تخت و روش خیمه زدم
بی رحمانه لباسشو کشدم ک دکمه هاش هر کدوم به یه طرح رفت
به سمت گردنش حجوم بردم و کیسای بی ذحمانه مینشوندم رو گردنش
و اومد از شدت درد زار میزد
لبامو گذاشتم رو لبشو بیرحمانه میبوسیدمش
میخواست سرشو ازم فاصله بده ک با دستام گرفتم و مانع فاصله گرفتنش شدم
پاشدم پوزخندی به حالش زدم
دامنشو زدم بالا و شو/رتشو از پاش در اوردم پرت کردم گوشه اتاق ک با دیدن اینکه پر//یوده لبخندی زدم
کمربندمو. باز کردم ک با دیدنش هق هقش شدت گرفت
حدود یه نیم ساعتی باهاش راب//طه داشتم و به خاطر پر//یود بودنش دردش دوبرابر از روش بلند شدم پشت بهش کردم و. گفتم
+ پاشو گمشو از اتاقم برو بیرون
همش میخواست حرف بزنه ولی هق هقاش اجازه این کارو بهش نمیداد
دکمه های لباسمو باز کردم ک دستی دور کمرم حلقه شد
+برو پایین وگرنه قول نمیدم اتفاق خوبی برات بیفتههه
لباسامو عوض میکردم ک متوجه باز شدن در شدم
بدنم از عصبانیت گر گرفته بود پنجررو باز کردم و خودمو پرت کردم روی تخت
.................
صبح با حس عجیبی از خواب پریدم دیدم ک درم یخ میزنم
بیحال از سر جام بلند شدم سردرد عجیبی داشتم با یاداوری اتفاقای دیشب نگران به اطرافم خیره شدم
پاشدم و هول به سمت سالن رفتم ولی ات رو ندیدم
رفتم سمت سوییچ ماشینم ک یهویی برکه ای زیرش بود
"داداش ات رو. میبرم خونم تو هم بیدار شدی با دلیل خوبی بیا دیدنش"
تنها کسی ک به ذهنم میرسید جونگکوک بود فقط اون رمز وردی رو میدونس
فلش بک به دیشب///
ویو جونگکوک))
جیمین به خاطر رقص ات و تهیونگ اینقد شراب خورده بود ک مطمئن بودم امشب قرار نیست بلای خوبی سر ات بود
قصد بدی داشته باشه
+اره رفیقمه ولی تو چی؟؟؟
حداقل ازت انتظار داشتم ک. اخرش نبوسیش
ولی چیکار. کردی؟؟؟
_جیمین ببخشید
عصبانیتم مانع کنترل کارام میشد رفتم و از بازوش گرفتم و به سمت اتاق بردمش
پرتس کردم رو تخت و روش خیمه زدم
بی رحمانه لباسشو کشدم ک دکمه هاش هر کدوم به یه طرح رفت
به سمت گردنش حجوم بردم و کیسای بی ذحمانه مینشوندم رو گردنش
و اومد از شدت درد زار میزد
لبامو گذاشتم رو لبشو بیرحمانه میبوسیدمش
میخواست سرشو ازم فاصله بده ک با دستام گرفتم و مانع فاصله گرفتنش شدم
پاشدم پوزخندی به حالش زدم
دامنشو زدم بالا و شو/رتشو از پاش در اوردم پرت کردم گوشه اتاق ک با دیدن اینکه پر//یوده لبخندی زدم
کمربندمو. باز کردم ک با دیدنش هق هقش شدت گرفت
حدود یه نیم ساعتی باهاش راب//طه داشتم و به خاطر پر//یود بودنش دردش دوبرابر از روش بلند شدم پشت بهش کردم و. گفتم
+ پاشو گمشو از اتاقم برو بیرون
همش میخواست حرف بزنه ولی هق هقاش اجازه این کارو بهش نمیداد
دکمه های لباسمو باز کردم ک دستی دور کمرم حلقه شد
+برو پایین وگرنه قول نمیدم اتفاق خوبی برات بیفتههه
لباسامو عوض میکردم ک متوجه باز شدن در شدم
بدنم از عصبانیت گر گرفته بود پنجررو باز کردم و خودمو پرت کردم روی تخت
.................
صبح با حس عجیبی از خواب پریدم دیدم ک درم یخ میزنم
بیحال از سر جام بلند شدم سردرد عجیبی داشتم با یاداوری اتفاقای دیشب نگران به اطرافم خیره شدم
پاشدم و هول به سمت سالن رفتم ولی ات رو ندیدم
رفتم سمت سوییچ ماشینم ک یهویی برکه ای زیرش بود
"داداش ات رو. میبرم خونم تو هم بیدار شدی با دلیل خوبی بیا دیدنش"
تنها کسی ک به ذهنم میرسید جونگکوک بود فقط اون رمز وردی رو میدونس
فلش بک به دیشب///
ویو جونگکوک))
جیمین به خاطر رقص ات و تهیونگ اینقد شراب خورده بود ک مطمئن بودم امشب قرار نیست بلای خوبی سر ات بود
۱۰.۵k
۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.