ان من دیگر p8
ادامه پارت قبل
-اوه خدایا شکرت .اصلا دلم نمیخواست کنار تریلانی و اسنیپ بشینم.
ریموس-تریلانی که زن بی ازاریه.
شروع کردم ماجرای طالعمو باز گو کردن . وقتی حرفم تموم شد ریموس گفت :نیازی نیست نگران باشی پیش گویی های تریلانی اغلب درست نیست .
سیریوس – چرا درسته . چند سال پیش وقتی جادو اموز بودم برای منم یه پیشگویی کرد.
نگاهی به سیریوس انداختم درحالی که به جام خالی رو به روش خیره شده بود ادامه داد:بهم گفت سرنوشت شومی در انتظارمه و همون هم شد .
-چ..چیشد؟
سیریوس با غم گفت :4 ساعت توی دستشویی حبس شدم.
ریموس خندید و گفت :اونکه من قفل کرده بودم.
سیریوس-اععع جدی ؟ پس نتیجه میگیریم پیشگویی های تریلانی چرته.
بعد جفتشون زدن زیر خنده .حسابی از دستشون حرص خوردم . با اخم به روبه روم خیره شدم .
سیریوس-خب نگفتی چرا نخواستی پیش اسنیپ بشینی . اخه فکر میکردم ازش خوشت میاد.
-چــــــــــــــی؟
چنان جیغی کشیدم که همه باتعجب بهم نگاه میکردن.اسنیپ هم با دهن باز داشت نگام میکرد. حسابی خجالت کشیدم.بعد چند لحظه جو دوباره به حالت اولش برگشت .
زیر لب غریدم:میشه بگی چیشد که به این نتیجه رسیدی؟
سیریوس-خب از همون روز اول همش نگات به اسنیپ بود. زیر چشمی نگاش میکردی.راجبش کنجکاوی میکردی. هروقت نگاش میکنی سرخ میشی.اون روز که ما نبودیم کنار هم شام خوردید. تازه امروز هم خواستم بیام کتابخونه دیدنت که دیدم گرم صحبت با اسنیپی دیگه مزاحم نشدم.در نظر داشته باش همه این اتفاقات مال 2 روزه !
وایی خداا این چی میگه.نکنه اسنیپ هم همین فکر رو راجب من میکنه .به وضوح اینبار کبود شدن گونه هامو حس کردم.
سیریوس –نگاش کن دوباره رنگ عوض کرد.
بعدم شروع کرد به خندیدن.حسابی از دستش کلافه شدم.
-هیچکدوم از چیزایی که گفتی ربطی به علاقه مند شدن نداره در ضمن تو اگه میدونستی توی کتابخونه چه اتفاقی افتاد اینجوری بهم نمیخندیدی.
ریموس-هی سیریوس ! اینقدر سربه سرش نذار .خب لوسی تعریف کن ببینم چیشده.
شروع کردم به تعریف همه ماجرا به غیر از اینکه توی خیال اسنیپ بودم.برخلاف تصور که انتظار داشتم سیریوس کلی بهم بخنده اما نخندید.
-اگه اسنیپ هم مثل تو فکر کنه چی.وای بی ابرو شدم رفت.
ریموس با مهربونی دستشو حلقه کرد دور شونم و گفت:بیخیال. اسنیپ اونقدر مغروره که عمرا بخواد ذهنش به این چیزا فکر کنه.
-امیدوارم حق با تو باشه .
چند دقیقه بعد دامبلدور هم به جمعمون اضافه شد. خسته و کلافه به نظر میرسید ولی با خوش رویی با همه احوال پرسی کرد.
دامبلدور-تو چطوری لوسی ؟تونستی به راحتی کتاب هارو پیدا کنی؟
-بله پروفسور فکر میکنم تا اخر تابستون تموم بشه .
دامبلدور . عالیه تو پروفسور فوق العاده ای هستی. مطمئنم بچه ها ازتو خیلی خوششون بیاد.
-ممنون پروفسور.
جلوی سرسرا از سیریوس و ریموس خداحافظی کردم و به سمت اتاقم به راه افتادم. یواش یواش درحال بالا رفتن از پله ها بودم که با صدای اسنیپ متوقف شدم.
اسنیپ-دوشیزه ون هلسینگ ! چند لحظه وقت دارید؟
-بله پروفسور؟
اسنیپ-توی کتابخونه گفتید که به معجون سازی علاقه دارید . درسته؟
-بله.
اسنیپ-ترم گذشته یکی از جادو آموزان بی دست و پا معجونش رو منفجر کرد و باعث شد یکی از قفسه های معجونها از بین بره . گفتم اگر علاقه داشته باشید در ساخت دوباره معجونها به من کمک کنید.
از این پیشنهاد عجیب جا خوردم. رفته رفته نیشم باز شد و جواب دادم
-با کمال میل.
-اوه خدایا شکرت .اصلا دلم نمیخواست کنار تریلانی و اسنیپ بشینم.
ریموس-تریلانی که زن بی ازاریه.
شروع کردم ماجرای طالعمو باز گو کردن . وقتی حرفم تموم شد ریموس گفت :نیازی نیست نگران باشی پیش گویی های تریلانی اغلب درست نیست .
سیریوس – چرا درسته . چند سال پیش وقتی جادو اموز بودم برای منم یه پیشگویی کرد.
نگاهی به سیریوس انداختم درحالی که به جام خالی رو به روش خیره شده بود ادامه داد:بهم گفت سرنوشت شومی در انتظارمه و همون هم شد .
-چ..چیشد؟
سیریوس با غم گفت :4 ساعت توی دستشویی حبس شدم.
ریموس خندید و گفت :اونکه من قفل کرده بودم.
سیریوس-اععع جدی ؟ پس نتیجه میگیریم پیشگویی های تریلانی چرته.
بعد جفتشون زدن زیر خنده .حسابی از دستشون حرص خوردم . با اخم به روبه روم خیره شدم .
سیریوس-خب نگفتی چرا نخواستی پیش اسنیپ بشینی . اخه فکر میکردم ازش خوشت میاد.
-چــــــــــــــی؟
چنان جیغی کشیدم که همه باتعجب بهم نگاه میکردن.اسنیپ هم با دهن باز داشت نگام میکرد. حسابی خجالت کشیدم.بعد چند لحظه جو دوباره به حالت اولش برگشت .
زیر لب غریدم:میشه بگی چیشد که به این نتیجه رسیدی؟
سیریوس-خب از همون روز اول همش نگات به اسنیپ بود. زیر چشمی نگاش میکردی.راجبش کنجکاوی میکردی. هروقت نگاش میکنی سرخ میشی.اون روز که ما نبودیم کنار هم شام خوردید. تازه امروز هم خواستم بیام کتابخونه دیدنت که دیدم گرم صحبت با اسنیپی دیگه مزاحم نشدم.در نظر داشته باش همه این اتفاقات مال 2 روزه !
وایی خداا این چی میگه.نکنه اسنیپ هم همین فکر رو راجب من میکنه .به وضوح اینبار کبود شدن گونه هامو حس کردم.
سیریوس –نگاش کن دوباره رنگ عوض کرد.
بعدم شروع کرد به خندیدن.حسابی از دستش کلافه شدم.
-هیچکدوم از چیزایی که گفتی ربطی به علاقه مند شدن نداره در ضمن تو اگه میدونستی توی کتابخونه چه اتفاقی افتاد اینجوری بهم نمیخندیدی.
ریموس-هی سیریوس ! اینقدر سربه سرش نذار .خب لوسی تعریف کن ببینم چیشده.
شروع کردم به تعریف همه ماجرا به غیر از اینکه توی خیال اسنیپ بودم.برخلاف تصور که انتظار داشتم سیریوس کلی بهم بخنده اما نخندید.
-اگه اسنیپ هم مثل تو فکر کنه چی.وای بی ابرو شدم رفت.
ریموس با مهربونی دستشو حلقه کرد دور شونم و گفت:بیخیال. اسنیپ اونقدر مغروره که عمرا بخواد ذهنش به این چیزا فکر کنه.
-امیدوارم حق با تو باشه .
چند دقیقه بعد دامبلدور هم به جمعمون اضافه شد. خسته و کلافه به نظر میرسید ولی با خوش رویی با همه احوال پرسی کرد.
دامبلدور-تو چطوری لوسی ؟تونستی به راحتی کتاب هارو پیدا کنی؟
-بله پروفسور فکر میکنم تا اخر تابستون تموم بشه .
دامبلدور . عالیه تو پروفسور فوق العاده ای هستی. مطمئنم بچه ها ازتو خیلی خوششون بیاد.
-ممنون پروفسور.
جلوی سرسرا از سیریوس و ریموس خداحافظی کردم و به سمت اتاقم به راه افتادم. یواش یواش درحال بالا رفتن از پله ها بودم که با صدای اسنیپ متوقف شدم.
اسنیپ-دوشیزه ون هلسینگ ! چند لحظه وقت دارید؟
-بله پروفسور؟
اسنیپ-توی کتابخونه گفتید که به معجون سازی علاقه دارید . درسته؟
-بله.
اسنیپ-ترم گذشته یکی از جادو آموزان بی دست و پا معجونش رو منفجر کرد و باعث شد یکی از قفسه های معجونها از بین بره . گفتم اگر علاقه داشته باشید در ساخت دوباره معجونها به من کمک کنید.
از این پیشنهاد عجیب جا خوردم. رفته رفته نیشم باز شد و جواب دادم
-با کمال میل.
۴.۵k
۰۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.