(خلاصه)
(خلاصه)
جیمین رفت سمت دوربین دید که توی دوربینا دوست پسر جه هوعه
ج:عوضی(یونگ بود اسمش)
(خلاصه هههههه)
رفت ودبه پلیسا گف اونا هم اونو گرفتن
دوست پسر جه هو: میکشمش....من اونو میکشم....یه روزی میکشمش تو هم نمیتونی جلوی منو بگیری
اعضا و جیمین رفتن سوار ون شدن فردا کنسرت داشتن لغو شد
ن: پی دی نیم گفت الان برای همه ی ما اجرای این کنسرت خطر داره
ه: عیب نداره اول سلامتیمون مهمه
(یک ماه بعد )
جیمین ویو
بعد کنسرت مستقیم رفتم خونه
خونه بدون ات خیلی ساکته کاش اینجا بود واقعا دلم میخواد بهش
بگم معذرت میخوام دختر کوچولو
رفتم توی اتاق ات
همون لباسایی که گفتم بهش نمیاد
روی تختش نشستم
تک خنده ای کردم معلوم بود از حرص لباساشو پرت کرده یه طرف
برداشتمشون تا کردم گذاشتم روی تخت
یکم روی تختش خوابیدم
(یک ساعت بعد)
از بیمارستان زنگ زدن رفتم بیمارستان
همه جمع شده بودن دور اتاق ات
رفتم جلو بادیگارد ها راه رو برام باز میکردن
دیدم پلیسا با چند تا پرستار و ات. و ی.یونگ توی اتاقن
«پلیسا یونگ رو گرفته بودن
پرستارا داشتن جلوی خون ریزی رو میگرفتن
یه چاقو دست یونگ بود پلیسا اونو گرفته بودن »
یونگ مثل دیوونه ها میخندید
رفتم جلو
ج:ات ات(بلند)
پلیسا یونگ رو اوردن و بردن با خودشون
بادیگاردا جیمین رو نمیزاشتن بره توی اتاق
پرستارا جلوی خون ریزی ات رو میگرفتن
جیمین رفت سمت دوربین دید که توی دوربینا دوست پسر جه هوعه
ج:عوضی(یونگ بود اسمش)
(خلاصه هههههه)
رفت ودبه پلیسا گف اونا هم اونو گرفتن
دوست پسر جه هو: میکشمش....من اونو میکشم....یه روزی میکشمش تو هم نمیتونی جلوی منو بگیری
اعضا و جیمین رفتن سوار ون شدن فردا کنسرت داشتن لغو شد
ن: پی دی نیم گفت الان برای همه ی ما اجرای این کنسرت خطر داره
ه: عیب نداره اول سلامتیمون مهمه
(یک ماه بعد )
جیمین ویو
بعد کنسرت مستقیم رفتم خونه
خونه بدون ات خیلی ساکته کاش اینجا بود واقعا دلم میخواد بهش
بگم معذرت میخوام دختر کوچولو
رفتم توی اتاق ات
همون لباسایی که گفتم بهش نمیاد
روی تختش نشستم
تک خنده ای کردم معلوم بود از حرص لباساشو پرت کرده یه طرف
برداشتمشون تا کردم گذاشتم روی تخت
یکم روی تختش خوابیدم
(یک ساعت بعد)
از بیمارستان زنگ زدن رفتم بیمارستان
همه جمع شده بودن دور اتاق ات
رفتم جلو بادیگارد ها راه رو برام باز میکردن
دیدم پلیسا با چند تا پرستار و ات. و ی.یونگ توی اتاقن
«پلیسا یونگ رو گرفته بودن
پرستارا داشتن جلوی خون ریزی رو میگرفتن
یه چاقو دست یونگ بود پلیسا اونو گرفته بودن »
یونگ مثل دیوونه ها میخندید
رفتم جلو
ج:ات ات(بلند)
پلیسا یونگ رو اوردن و بردن با خودشون
بادیگاردا جیمین رو نمیزاشتن بره توی اتاق
پرستارا جلوی خون ریزی ات رو میگرفتن
۸۶۳
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.