فیک تهیونگ(آخرین دیدار) p38
ا/پ. بله درسته شما دیگه بزرگ شدید ما دیگه اجازه دخالت رو تو زندگیتون رو نمیدیم
بعد از صبحانه منو تهیونگ آماده شدیم رفتیم به سمت فرودگاه چون واسه ساعت 1 بلیت داشتیم واسه فرانسه
پرش زمانی فرانسه
ته. ا/ت ا/ت عزیزم بلند شو رسیدیم
ا/ت. ته... باشه بریم
از فرودگاه خارج شدیم و به سمت خونه تهیونگ حرکت کردیم و البته به قول خودش خونمون
تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و انگار قانونی به نام سکوت بینمون وجود داشت وقتی رسیدیم دوباره بدون حرفی پیاده شدیم و رفتیم داخل تهیونگ که از ماشین داشت چمدون ها رو میاورد کلید رو داد به من
ته. بازش کن من بقیه وسایل رو بیارم
کلید رو گرفتم و درو باز کردم وارد خون شدیم خونه جمع و جور اما بزرگ خونه با تم نسکافه ای و زیتونی و کرمی
ته. ازش خوشت اومد
ا/ت. اوهوم عالیه
در گوشم زمزمه کرد
ته. خونه ی خودمون قراره خیلی بهتر از اینجا باشه
اسم این حس رو نمیدونستم همه چی یهویی اتفاق افتاد منو تهیونگ بیشتر از دو هفته نمیشد که همو شناخته بودیم اما انگار صد ساله هم رو میشناسیم شاید اعتماد شاید عشق شاید دلتنگی شاید امید دوباره به زندگی
حداقال برای من اینطوری بود
من به کسی که قرار بود چند سال همینطوری باهم زندگی کنیم و به قول خودش قراره ما رو فقط مرگ جدا کنه حس خاصی داشتم و اسمشو نمیدونستم باید چی کار میکردم؟
منی که هیچ چیزی از عشق نمیدونم الان باید عاشق مردی که کنارم ایستاده باشم
با حرفی که تهیونگ زد به خودم اومدم
بعد از صبحانه منو تهیونگ آماده شدیم رفتیم به سمت فرودگاه چون واسه ساعت 1 بلیت داشتیم واسه فرانسه
پرش زمانی فرانسه
ته. ا/ت ا/ت عزیزم بلند شو رسیدیم
ا/ت. ته... باشه بریم
از فرودگاه خارج شدیم و به سمت خونه تهیونگ حرکت کردیم و البته به قول خودش خونمون
تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد و انگار قانونی به نام سکوت بینمون وجود داشت وقتی رسیدیم دوباره بدون حرفی پیاده شدیم و رفتیم داخل تهیونگ که از ماشین داشت چمدون ها رو میاورد کلید رو داد به من
ته. بازش کن من بقیه وسایل رو بیارم
کلید رو گرفتم و درو باز کردم وارد خون شدیم خونه جمع و جور اما بزرگ خونه با تم نسکافه ای و زیتونی و کرمی
ته. ازش خوشت اومد
ا/ت. اوهوم عالیه
در گوشم زمزمه کرد
ته. خونه ی خودمون قراره خیلی بهتر از اینجا باشه
اسم این حس رو نمیدونستم همه چی یهویی اتفاق افتاد منو تهیونگ بیشتر از دو هفته نمیشد که همو شناخته بودیم اما انگار صد ساله هم رو میشناسیم شاید اعتماد شاید عشق شاید دلتنگی شاید امید دوباره به زندگی
حداقال برای من اینطوری بود
من به کسی که قرار بود چند سال همینطوری باهم زندگی کنیم و به قول خودش قراره ما رو فقط مرگ جدا کنه حس خاصی داشتم و اسمشو نمیدونستم باید چی کار میکردم؟
منی که هیچ چیزی از عشق نمیدونم الان باید عاشق مردی که کنارم ایستاده باشم
با حرفی که تهیونگ زد به خودم اومدم
۷.۳k
۱۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.