پارت نهم 🪴 گیلیلی
کوک: چی غلطی داشتی میکردی؟!!!(داد)
ا.ت: به خدا... ه.یچی ( با لکنت)
کوک: نمی خوای که کاری کنم ازش پشیمون شییییی هاااا
ا.ت: من که نخواستم بیام اینجااااا ولم کن برمممم( گریه و داد)
کوک: زیاد حرف بزنی همینجا دفنت میکنم هااااا
دیگه هیچی نگفتم و فقط گریه میکردم
از آشپز خونه رفت بیرون
چه گیری کردیما خدایا یعنی من باید به این اشتباهی زنگ میزدم آخه به بزرگترین مافیا جهان خدااااااا
رفتم تو پزیرایی که دیدم از خونه زد بیرون
هه برو که برنگردی
نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم
که زنگ در و زدن
یعنی برم باز کنم؟!
رفتم جلوی در و آروم باز کردم
ا.ت: بله؟!
....: تو کی هستی تا به حال تو رو ندیده بودم کوک کجاست؟
ا.ت: خب کوک رفته بیرون
....: کوک؟! تو با چه جرعتی بهش میگی کوک خدمتکاررر
از حرفش و صداش تعجب کردم و عصبانی شدم
ا.ت: با چه رویی بهم میگی خدمتکار!!! تو خودت که یه ه.ر.ز.ه ای بیش نیستیییی
دستشو بالا برد که تو هوا نگهش داشتم
ا.ت: من دختر معصوم توی فیلم ها نیستمااا بهم سیلی بزنی منم هیچی نگم
دستشو پایین آورد
که با یه پوزخند اعصاب خورد کن نگام میکرد
.....: تو نمیدونی اوممم درک میکنم چون جدیدی ولی اینجا یه قوانینی داره
تو دوست دختر بزرگترین مافیا جهان و اذیت میکنی پس بهت میفهمونم درد چیه دختر جون
داشتم آتیش میگرفتم دوست دخترش؟!!!
بعد منو آورده خونش و بهم میگه دوسم داره
...: میبینم که لال شدی هه( پوزخند)
بادیگارد
یه مرد هیکلی پیش دختره اومد
بادیگارد: بله خانم؟!
.....: این خدمتکار و به زیرزمین برده ها ببر فکر کنم به تنبیه نیاز داره که ادب یاد بگیره
#فیک
ا.ت: به خدا... ه.یچی ( با لکنت)
کوک: نمی خوای که کاری کنم ازش پشیمون شییییی هاااا
ا.ت: من که نخواستم بیام اینجااااا ولم کن برمممم( گریه و داد)
کوک: زیاد حرف بزنی همینجا دفنت میکنم هااااا
دیگه هیچی نگفتم و فقط گریه میکردم
از آشپز خونه رفت بیرون
چه گیری کردیما خدایا یعنی من باید به این اشتباهی زنگ میزدم آخه به بزرگترین مافیا جهان خدااااااا
رفتم تو پزیرایی که دیدم از خونه زد بیرون
هه برو که برنگردی
نشستم رو مبل و تلویزیون رو روشن کردم
که زنگ در و زدن
یعنی برم باز کنم؟!
رفتم جلوی در و آروم باز کردم
ا.ت: بله؟!
....: تو کی هستی تا به حال تو رو ندیده بودم کوک کجاست؟
ا.ت: خب کوک رفته بیرون
....: کوک؟! تو با چه جرعتی بهش میگی کوک خدمتکاررر
از حرفش و صداش تعجب کردم و عصبانی شدم
ا.ت: با چه رویی بهم میگی خدمتکار!!! تو خودت که یه ه.ر.ز.ه ای بیش نیستیییی
دستشو بالا برد که تو هوا نگهش داشتم
ا.ت: من دختر معصوم توی فیلم ها نیستمااا بهم سیلی بزنی منم هیچی نگم
دستشو پایین آورد
که با یه پوزخند اعصاب خورد کن نگام میکرد
.....: تو نمیدونی اوممم درک میکنم چون جدیدی ولی اینجا یه قوانینی داره
تو دوست دختر بزرگترین مافیا جهان و اذیت میکنی پس بهت میفهمونم درد چیه دختر جون
داشتم آتیش میگرفتم دوست دخترش؟!!!
بعد منو آورده خونش و بهم میگه دوسم داره
...: میبینم که لال شدی هه( پوزخند)
بادیگارد
یه مرد هیکلی پیش دختره اومد
بادیگارد: بله خانم؟!
.....: این خدمتکار و به زیرزمین برده ها ببر فکر کنم به تنبیه نیاز داره که ادب یاد بگیره
#فیک
۱۰.۹k
۲۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.