خیانت سخت!
خیانت سخت!
پارت بیستم:
ددی هانا:
جونگکوک احساس گناهش چند برابر شده بود...بیشتر از این احساس گناه میکرد که نتونست توی اون روز های بُحرانی کنارش باشه و نیاز هاشو واسش بر طرف کنه...رو صندلی نشسته بود سرشو به دیوار تکیه داده بود...به سمت راستش نگاه کرد...ولی با دیدن شخصی که داشت به طرفش میومد دستاش شروع کرد به لرزیدن...نامجون..برادر ا.ت!...جونگکوک از سرجاش بلند شد...احساس کرد داره به سمتش حمله میکنه
نامجون: کثافت آشغالل....
جونگکوک: صبر کن...نامجون..توضیح میدم"
جیمین و نارا رفتن جلوی نامجون رو گرفتن
نامجون: من مَرد نیستم امشب خون تورو نریزم!!!
جونگکوک: نامجون به حرفام گوش کن توضیح میدم
نامجون: چیو میخوای توضیح بدی مردک اینکه چطور خواهرمو بدبخت کردی
جونگکوک: لطفا اروم باش من اصلا نمیخواستم اینجوری بشه...
نامجون: ببند دهن کثیفتو عوضیی!"
مقاوت های جیمین و نارا ضعیف شده بود...نامجون از بین حصار دستاشو عبور کرد و مشتی به صورت جونگکوک زد....میخواست مشت دوم هم بزنه که دستش توسط جیمین گرفته شد....جونگکوگ رو زمین افتاده بود و خون از دماغش شروع به ریختن کرد....جیمین با هزار بدبختی تونست نامجونو از اون محیط دور کنه....رفت سمت جونگکوک و بلندش کرد و با انبوهی از خون رو دماغ و دهنش مواجه شد...نشونش روی صندلی و گفت"اروم باش چیزی نیست...سَرت رو بگیر بالا"
چند دقیقه بعد:
جیمین: سرت رو بگیر بالا تازه پانسمانش کردناا
جونگکوک: وایی پیشونیم داره از درد میترکه...چه دست سنگینی داره
جیمین: رفت امریکا خوب بدنشو ساختاا رکورد تورو شکوند
جونگکوک: الان وقت این حرفاست؟
جیمین: خب حالا
ادامه دارد..
پارت بیستم:
ددی هانا:
جونگکوک احساس گناهش چند برابر شده بود...بیشتر از این احساس گناه میکرد که نتونست توی اون روز های بُحرانی کنارش باشه و نیاز هاشو واسش بر طرف کنه...رو صندلی نشسته بود سرشو به دیوار تکیه داده بود...به سمت راستش نگاه کرد...ولی با دیدن شخصی که داشت به طرفش میومد دستاش شروع کرد به لرزیدن...نامجون..برادر ا.ت!...جونگکوک از سرجاش بلند شد...احساس کرد داره به سمتش حمله میکنه
نامجون: کثافت آشغالل....
جونگکوک: صبر کن...نامجون..توضیح میدم"
جیمین و نارا رفتن جلوی نامجون رو گرفتن
نامجون: من مَرد نیستم امشب خون تورو نریزم!!!
جونگکوک: نامجون به حرفام گوش کن توضیح میدم
نامجون: چیو میخوای توضیح بدی مردک اینکه چطور خواهرمو بدبخت کردی
جونگکوک: لطفا اروم باش من اصلا نمیخواستم اینجوری بشه...
نامجون: ببند دهن کثیفتو عوضیی!"
مقاوت های جیمین و نارا ضعیف شده بود...نامجون از بین حصار دستاشو عبور کرد و مشتی به صورت جونگکوک زد....میخواست مشت دوم هم بزنه که دستش توسط جیمین گرفته شد....جونگکوگ رو زمین افتاده بود و خون از دماغش شروع به ریختن کرد....جیمین با هزار بدبختی تونست نامجونو از اون محیط دور کنه....رفت سمت جونگکوک و بلندش کرد و با انبوهی از خون رو دماغ و دهنش مواجه شد...نشونش روی صندلی و گفت"اروم باش چیزی نیست...سَرت رو بگیر بالا"
چند دقیقه بعد:
جیمین: سرت رو بگیر بالا تازه پانسمانش کردناا
جونگکوک: وایی پیشونیم داره از درد میترکه...چه دست سنگینی داره
جیمین: رفت امریکا خوب بدنشو ساختاا رکورد تورو شکوند
جونگکوک: الان وقت این حرفاست؟
جیمین: خب حالا
ادامه دارد..
۲۴.۱k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.