𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p3
در اتاقم رو بستم چندتا ژست دیگه هم گرفتم که گوشیم زنگ خورد برداشتمش....
هانی: خوب مدرسه تموم شد کجایی الاغ قشنگم؟
ات: خونه
هانی: باشه حاضر شو بریم بیرون
ات: اوکی
لباسم رو عوض کردم یه دامن کوتاه با یه نیم تنه مشکی پوشیدم کفشم رو برداشتم و رفتم
هانی: واییییی دختر دلم برات یه ذره شده بودددد
ات: منم دل تنگت بودم گراز جذابم
هانی: بی تربیت
ات: حالا کجا میریم؟
هانی: بریم بار؟
ات: نه نه نه اونجا عمرا من بیام
هانی: شوخی کردم بیا بریم شهر بازی
ات: یااا مگه بچه ایم؟
هانی: شهر بازی که فقط مال بچه ها نیست
هانی: اصلا خودت بگو کجا بریم
ات: زمین تمرین تیراندازی
هانی: ایده خوبیه
ات: جایی رو میشناسی؟
هانی: آره
ات: پس بریم
باهم سوار تاکسی شدیم نیم ساعت گذشت ولی نرسیدیم
ات: عه مگه چقدر دوره
هانی: الان میرسیم
یکم دیگه گذشت تا به یه جای خفن و بزرگی رسیدیم
ات: چقدر بزرگهههه
هانی: بیا بریم داخل
ات: میتونم اینجا ثبت نام کنم؟
هانی: آره
باهم رفتیم داخل چندتا کارآموز بودن که داشتن تمرین میکردن ولی هیچی بلد نبودن مربی شون خیلی آشنا بود انگار یه جا دیده بودمش وایسا این همون پسره ست که تو تاکسی بود جوننن الان کل تتو هاش معلومه چه پسر خفنیه
ات: *محو پسره*
هانی: ات
ات:....
هانی: اتتتتتتتتتتتتتت
ات: یا خدا چته؟
هانی: به چی زل زدی؟
ات: به تمرین هاشون تا یکم یاد بگیرم
هانی: باشه نگاه کن
*تلفن ات زنگ میخوره*
ات: بله
م.ات: دختر کجایی بیا خونه
ات: عه باشه الان میام
*قطع کرد*
هانی: کی بود؟
ات: مامانم بود
هانی: چیکارت داشت
ات: گفت بیام خونه
هانی: خوب بیا برگردیم
ات: اوک
رفتیم دوباره تاکسی گرفتیم و برگشتیم تا رسیدیم نزدیک شب بود
ات: امروز خیلی خسته شدم
هانی: ولی خوبه بیکار نبودیم
ات: موافقم
هانی: امتحانم رو فراموش کردممممم
ات: یااا مگه آلزایمر داری؟
هانی: خوب دیگه من باید برم درسم رو بخونم باییییی*دویدن*
ات: مطمئنم آلزایمر داره
رفتم تو خونه که دیدم پدرم هم اومده سریع رفتم پریدم بغلش
ات: باباییییییی
پ.ات: دخترم خوش اومدی
ات: مرسییییی
م.ات: خوب بیاید شام بخورید
ات: اومدیم
خیلی گشنه بودم ناهار هم نخورده بودم نشسته پای سفره و عین خرس غذا خوردم
م.ات: یواش تر خفه میشی
ات: باشه
غذا رو خوردم و نشستم رو مبل داشتم فیلم نگاه میکردم که رفت رو صحنه های حساس (دیگه خودتون میدونید😔)
پ.ات: دخترم این چیه نگاه میکنی؟!
ات: یا جد چنگیز خان بابا ترسیدم
پ.ات: شبکه رو عوض کن این فیلم برات خوب نیست
ات: باشه:/
هرچی گشتم فیلم خوب نداشت بلند شدم رفتم تو اتاقم نشستم تو فکر پسره بودم یعنی اسمش چیه؟چند سالشه؟میتونم دوباره ببینمش؟
با همین فکرا خوابم برد
________________________________
شرطا نرسیده بود ولی من پارت گذاشتم:')
شرطا رو کمتر میکنم
۳ تا لایک ۲ تا کامنت
هانی: خوب مدرسه تموم شد کجایی الاغ قشنگم؟
ات: خونه
هانی: باشه حاضر شو بریم بیرون
ات: اوکی
لباسم رو عوض کردم یه دامن کوتاه با یه نیم تنه مشکی پوشیدم کفشم رو برداشتم و رفتم
هانی: واییییی دختر دلم برات یه ذره شده بودددد
ات: منم دل تنگت بودم گراز جذابم
هانی: بی تربیت
ات: حالا کجا میریم؟
هانی: بریم بار؟
ات: نه نه نه اونجا عمرا من بیام
هانی: شوخی کردم بیا بریم شهر بازی
ات: یااا مگه بچه ایم؟
هانی: شهر بازی که فقط مال بچه ها نیست
هانی: اصلا خودت بگو کجا بریم
ات: زمین تمرین تیراندازی
هانی: ایده خوبیه
ات: جایی رو میشناسی؟
هانی: آره
ات: پس بریم
باهم سوار تاکسی شدیم نیم ساعت گذشت ولی نرسیدیم
ات: عه مگه چقدر دوره
هانی: الان میرسیم
یکم دیگه گذشت تا به یه جای خفن و بزرگی رسیدیم
ات: چقدر بزرگهههه
هانی: بیا بریم داخل
ات: میتونم اینجا ثبت نام کنم؟
هانی: آره
باهم رفتیم داخل چندتا کارآموز بودن که داشتن تمرین میکردن ولی هیچی بلد نبودن مربی شون خیلی آشنا بود انگار یه جا دیده بودمش وایسا این همون پسره ست که تو تاکسی بود جوننن الان کل تتو هاش معلومه چه پسر خفنیه
ات: *محو پسره*
هانی: ات
ات:....
هانی: اتتتتتتتتتتتتتت
ات: یا خدا چته؟
هانی: به چی زل زدی؟
ات: به تمرین هاشون تا یکم یاد بگیرم
هانی: باشه نگاه کن
*تلفن ات زنگ میخوره*
ات: بله
م.ات: دختر کجایی بیا خونه
ات: عه باشه الان میام
*قطع کرد*
هانی: کی بود؟
ات: مامانم بود
هانی: چیکارت داشت
ات: گفت بیام خونه
هانی: خوب بیا برگردیم
ات: اوک
رفتیم دوباره تاکسی گرفتیم و برگشتیم تا رسیدیم نزدیک شب بود
ات: امروز خیلی خسته شدم
هانی: ولی خوبه بیکار نبودیم
ات: موافقم
هانی: امتحانم رو فراموش کردممممم
ات: یااا مگه آلزایمر داری؟
هانی: خوب دیگه من باید برم درسم رو بخونم باییییی*دویدن*
ات: مطمئنم آلزایمر داره
رفتم تو خونه که دیدم پدرم هم اومده سریع رفتم پریدم بغلش
ات: باباییییییی
پ.ات: دخترم خوش اومدی
ات: مرسییییی
م.ات: خوب بیاید شام بخورید
ات: اومدیم
خیلی گشنه بودم ناهار هم نخورده بودم نشسته پای سفره و عین خرس غذا خوردم
م.ات: یواش تر خفه میشی
ات: باشه
غذا رو خوردم و نشستم رو مبل داشتم فیلم نگاه میکردم که رفت رو صحنه های حساس (دیگه خودتون میدونید😔)
پ.ات: دخترم این چیه نگاه میکنی؟!
ات: یا جد چنگیز خان بابا ترسیدم
پ.ات: شبکه رو عوض کن این فیلم برات خوب نیست
ات: باشه:/
هرچی گشتم فیلم خوب نداشت بلند شدم رفتم تو اتاقم نشستم تو فکر پسره بودم یعنی اسمش چیه؟چند سالشه؟میتونم دوباره ببینمش؟
با همین فکرا خوابم برد
________________________________
شرطا نرسیده بود ولی من پارت گذاشتم:')
شرطا رو کمتر میکنم
۳ تا لایک ۲ تا کامنت
۱۴.۳k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.