پارت19
پارت19
جیمین. اخه چرا من؟!چرا باید این بلا سر من بیاد؟! مگه من چه گناهی کردم؟! من نمیخوام ازدواج کنم دوست ندارم تو این سن ازدواج کنم(گریه)
کوک. جیمین گریه نکن ما مراقبتیم نمیزاریم بلایی سرت بیاد
جین. جیمین تو لازم نیست الان ازدواج کنی میتونی با یونگی هیونگ دوست شی تا اون دست از سرت برداره ماهم پیشت میمونیم تا خطری تهدیدت نکنه
جیمین. باشه ولی اون همین الان همش منو اذیت میکنه چه برسه وقتی با هاش دوست شم
تهکوک نامجین. یونگی(همشون باهم)
یونگی. باشه باشه.. اذیتت نمیکنم
جیمین. اوهم(اشک هاش رو پاک میکنه)
نامجون. عه کی صبح شد که ما خبر دار نشدیم؟(تعجب)
کوک. صبح شده؟
ته. اره
کوک. پس چرا نونا و هیونگ نیومدن؟
یونگی. شاید اون اجوماهه بدونه اون همش با اون دوتا سرو کله میزنه
کوک. عه اره اجوما میدونه.. اجوماااااا.. اخخخ سرم.. اجوما چرا میزنی
اجوما مگه نمیبینی کنارت وایسادم چرا داد میزنی
کوک. خب ندیدمت(مظلوم).. راستی اجوما نونا و هیونگ چرا بر نگشتن؟ دیشب رفتن بیرون هنوز نیومدن
اجوما. این عادیه بعضی وقتا تا بعد ازظهر بر نمیگردن منم هی از دستشون حرص میخورم که چیزیشون نشه..
حالاهم بیاین صبحانه
کوک. خب بریم صبحانه بخوریم بریم خونه من مامان بابام رو رزی کشت.. بالاخره از دستشون خلاص شدم هوفففف
جیمین. ماکه وسایلمون رو بر نداشتیم درضمن چرا خونه تو؟
کوک. چون ما باید مراقب تو باشیم.. میریم از سر راه هم وسایلاتون رو بر میدارین
جیمین جین. مامان بابامون چی؟
کوک. من بهشون میگم که اجازه بدن بیاین پیش من چون تنهام.. اها هرچی وسیله دارین جمع کنید میگم بادیگاردا براتون میارن چون باید برای همیشه بیاین پیش من زندگی کنید البته شما سه تا رو نمیگم.. خودتون هروقت خواستین میتونین بیاین به دوس پسراتون سر بزنین
ته. منم میخوام برا همیشه بمونم اینجاااا(مظلوم_کیوت)
نامی یونگی. منمممم
کوک. باشه.. پس شدیم اکیپ(🙂)
سیلاممممم من اومدم اینم ی پارت طولانی بخاطر اینکه دیشب نیومد
جیمین. اخه چرا من؟!چرا باید این بلا سر من بیاد؟! مگه من چه گناهی کردم؟! من نمیخوام ازدواج کنم دوست ندارم تو این سن ازدواج کنم(گریه)
کوک. جیمین گریه نکن ما مراقبتیم نمیزاریم بلایی سرت بیاد
جین. جیمین تو لازم نیست الان ازدواج کنی میتونی با یونگی هیونگ دوست شی تا اون دست از سرت برداره ماهم پیشت میمونیم تا خطری تهدیدت نکنه
جیمین. باشه ولی اون همین الان همش منو اذیت میکنه چه برسه وقتی با هاش دوست شم
تهکوک نامجین. یونگی(همشون باهم)
یونگی. باشه باشه.. اذیتت نمیکنم
جیمین. اوهم(اشک هاش رو پاک میکنه)
نامجون. عه کی صبح شد که ما خبر دار نشدیم؟(تعجب)
کوک. صبح شده؟
ته. اره
کوک. پس چرا نونا و هیونگ نیومدن؟
یونگی. شاید اون اجوماهه بدونه اون همش با اون دوتا سرو کله میزنه
کوک. عه اره اجوما میدونه.. اجوماااااا.. اخخخ سرم.. اجوما چرا میزنی
اجوما مگه نمیبینی کنارت وایسادم چرا داد میزنی
کوک. خب ندیدمت(مظلوم).. راستی اجوما نونا و هیونگ چرا بر نگشتن؟ دیشب رفتن بیرون هنوز نیومدن
اجوما. این عادیه بعضی وقتا تا بعد ازظهر بر نمیگردن منم هی از دستشون حرص میخورم که چیزیشون نشه..
حالاهم بیاین صبحانه
کوک. خب بریم صبحانه بخوریم بریم خونه من مامان بابام رو رزی کشت.. بالاخره از دستشون خلاص شدم هوفففف
جیمین. ماکه وسایلمون رو بر نداشتیم درضمن چرا خونه تو؟
کوک. چون ما باید مراقب تو باشیم.. میریم از سر راه هم وسایلاتون رو بر میدارین
جیمین جین. مامان بابامون چی؟
کوک. من بهشون میگم که اجازه بدن بیاین پیش من چون تنهام.. اها هرچی وسیله دارین جمع کنید میگم بادیگاردا براتون میارن چون باید برای همیشه بیاین پیش من زندگی کنید البته شما سه تا رو نمیگم.. خودتون هروقت خواستین میتونین بیاین به دوس پسراتون سر بزنین
ته. منم میخوام برا همیشه بمونم اینجاااا(مظلوم_کیوت)
نامی یونگی. منمممم
کوک. باشه.. پس شدیم اکیپ(🙂)
سیلاممممم من اومدم اینم ی پارت طولانی بخاطر اینکه دیشب نیومد
۵.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.