فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p15
*از زبان تهیونگ*
خیلی از دست سوجین عصبانی شده بودم.... اعصابم خورد شده بود... برای همین رفتم تو خونه و حولمو برداشتم و رفتم دوش بگیرم!
*از زبان کوک*
داشتم میرفتم خونه که سوجین با گریه اومد سمتم.. گفتم: چیشده سوجین؟
گفت: کوکی... هق... تهیونگ... هق... دعوام کردددد
گفتم: چی؟ صبر کن الان میام
سوجین زیاد برام مهم نبود... نمیخواستم هم دعوا کنم... فقط میخواستم با تهیونگ درباره ی این کار حرف بزنم... رفتم خونه دیدم تهیونگ داره دوش میگیره.... یهو گوشیش زنگ خورد... خواستم برم ببینم کیه که خاموش شد... اما عکس روی صفحه ی گوشی ته... عکس میسان بود.... یعنی میسانو دوست داره؟ اخه این عکس، یه عکس یهوییه.. یهو ته اومد بیرون
گفت: جونگ کوک اینجا چیکار میکنی؟ سوجین خبرت کرده؟
گفتم: اره سوجین خبرم کرد اما ولش کن... چیز مهمی نیست... خب بیا یه نوشیدنی بخوریم
خواستم ازش پنهان کنم.... پس میسانو دوست داره.... منم باید به عنوان پسرخالش و بهترین دوستش کمکش کنم
*از زبان بورام*
داشتم میومدم توی اتاق
دیدم میسان داره گریه میکنه و یک طرف صورتش زخم شده
بورام: میسان!!! میسان چی شده!!! میسان یه حرفی بزن!!
میسان: چیزی نشده فقط لطفا تنهام بزار
بورام: فقط بگو کار کیه
میسان: سوجین اینکار رو باهام کرد
بورام: این دختر داره زیاده روی میکنه
رفتم تا با سوجین دعوا کنم
که دیدم یانگ هو اومد جلوم
با عصبانیت گفت کجا داری میری؟
بورام: به تو ربطی داره؟ از جلوم برو کنار
یانگ هو: نمیزارم بری
بورام: برو اونور
که یهو دستش رو بلند کرد که بزنتم
*از زبان میسان*
دیدم میخواد بورام رو بزنه!!
رفتم هلش دادم گفتم
میسان: دیگه با اون کاری نداشته باش!
یانگ هو: اوه بیا دوست منم اومد!!!
بورام: به اون نگو دوست!!! میسان عزیزم تو حالت خوب نیست برو استراحت کن من میدونم چیکار کنم
یانگ هو من رو محکم گفته بود و گفت: نه عزیزم تو نمیری... همینجا میمونی!
سوجین اومد و شروع کرد زبون ریختن و اذیت کردن که یهو جونگ کوک و تهیونگ اومدن و مارو خلاص کردن
اونا واقعا هوای مارو دارن
p15
خیلی از دست سوجین عصبانی شده بودم.... اعصابم خورد شده بود... برای همین رفتم تو خونه و حولمو برداشتم و رفتم دوش بگیرم!
*از زبان کوک*
داشتم میرفتم خونه که سوجین با گریه اومد سمتم.. گفتم: چیشده سوجین؟
گفت: کوکی... هق... تهیونگ... هق... دعوام کردددد
گفتم: چی؟ صبر کن الان میام
سوجین زیاد برام مهم نبود... نمیخواستم هم دعوا کنم... فقط میخواستم با تهیونگ درباره ی این کار حرف بزنم... رفتم خونه دیدم تهیونگ داره دوش میگیره.... یهو گوشیش زنگ خورد... خواستم برم ببینم کیه که خاموش شد... اما عکس روی صفحه ی گوشی ته... عکس میسان بود.... یعنی میسانو دوست داره؟ اخه این عکس، یه عکس یهوییه.. یهو ته اومد بیرون
گفت: جونگ کوک اینجا چیکار میکنی؟ سوجین خبرت کرده؟
گفتم: اره سوجین خبرم کرد اما ولش کن... چیز مهمی نیست... خب بیا یه نوشیدنی بخوریم
خواستم ازش پنهان کنم.... پس میسانو دوست داره.... منم باید به عنوان پسرخالش و بهترین دوستش کمکش کنم
*از زبان بورام*
داشتم میومدم توی اتاق
دیدم میسان داره گریه میکنه و یک طرف صورتش زخم شده
بورام: میسان!!! میسان چی شده!!! میسان یه حرفی بزن!!
میسان: چیزی نشده فقط لطفا تنهام بزار
بورام: فقط بگو کار کیه
میسان: سوجین اینکار رو باهام کرد
بورام: این دختر داره زیاده روی میکنه
رفتم تا با سوجین دعوا کنم
که دیدم یانگ هو اومد جلوم
با عصبانیت گفت کجا داری میری؟
بورام: به تو ربطی داره؟ از جلوم برو کنار
یانگ هو: نمیزارم بری
بورام: برو اونور
که یهو دستش رو بلند کرد که بزنتم
*از زبان میسان*
دیدم میخواد بورام رو بزنه!!
رفتم هلش دادم گفتم
میسان: دیگه با اون کاری نداشته باش!
یانگ هو: اوه بیا دوست منم اومد!!!
بورام: به اون نگو دوست!!! میسان عزیزم تو حالت خوب نیست برو استراحت کن من میدونم چیکار کنم
یانگ هو من رو محکم گفته بود و گفت: نه عزیزم تو نمیری... همینجا میمونی!
سوجین اومد و شروع کرد زبون ریختن و اذیت کردن که یهو جونگ کوک و تهیونگ اومدن و مارو خلاص کردن
اونا واقعا هوای مارو دارن
p15
۸.۲k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.