پارت ۲۰
نشستم رو تخت که دیدم یه پیام واسه گوشیم اومد پیامو بازکردم دیدم فیلیکسه وایییی نه اگه کوک بفهمه میکشتش هم اونو هم منو نوشته بود» سلام ات باید ببینمت امروز
منم نوشتم»سلام متاسفم ولی نمیتونم جونکوک اجازه نمیده
گفت»اون از کجا میخواد بفهمه بهش بگو میری پیش دوستت ات خیلی واجبه کارت دارم
دوباره حرف قبلیمو تکرار کردم:نه نه نمیتونم اگه بفهمه هم منو میکشه هم تو رو
نوشت»هیچ غلطی نمیکنه نمیفهمه نترس ات بیا دیگه خب؟!
گفتم:خیلی خب الان خونه نیس صب کن بهش زنگ بزنم
گفت:خب الان که خونه نیس بهترین فرصته بیا کارت دارم
گفتم:خیلی خب باشه
بعد شماره کوک رو گرفتم و بعد چند بوق جواب داد:جانم بیب
گفتم»سلام عزیزم
گفت»سلام عشقم کاری داشتی
گفتم»امممم کوک میخواستم برم بیرون میشه برم
گفت»کجا میخوای بری
گفتم»پیش یکی از دوستام
گقت»دوستت پسره یا دختر
گفتم»دختره من با همه دوستای پسرم کات کردم
گفت»خیلی خب برو ولی زود برگرد خب منم تا دو ساعت دیگه میام خونه باشیااا
گفتم»باشه عزیزم فعلا خدافظ
گفت»خداقظ
بعد گوشی رو قطع کردم اصلا حس خوبی نداشتم به اینکه برم و فیلیکس رو ببینم مطمئنم جونکوک اگه بفهمه میکشتم بلند شدم و تا وقتم بیشتر از این هدر نرفته پوشیدم و از عمارت زدم بیرون و تو یه کافه قرار گذاشته بودیم یه تاکسی گرفتم و رفتم تو کافه که دیدمش نشسته بود و سرش تو گوشیش بود رفتم سمتش و روبه روش نشستم
گفتم:سلام فقط زود بگو چون باید برم
گفت:سلام باشه میگم
منم نوشتم»سلام متاسفم ولی نمیتونم جونکوک اجازه نمیده
گفت»اون از کجا میخواد بفهمه بهش بگو میری پیش دوستت ات خیلی واجبه کارت دارم
دوباره حرف قبلیمو تکرار کردم:نه نه نمیتونم اگه بفهمه هم منو میکشه هم تو رو
نوشت»هیچ غلطی نمیکنه نمیفهمه نترس ات بیا دیگه خب؟!
گفتم:خیلی خب الان خونه نیس صب کن بهش زنگ بزنم
گفت:خب الان که خونه نیس بهترین فرصته بیا کارت دارم
گفتم:خیلی خب باشه
بعد شماره کوک رو گرفتم و بعد چند بوق جواب داد:جانم بیب
گفتم»سلام عزیزم
گفت»سلام عشقم کاری داشتی
گفتم»امممم کوک میخواستم برم بیرون میشه برم
گفت»کجا میخوای بری
گفتم»پیش یکی از دوستام
گقت»دوستت پسره یا دختر
گفتم»دختره من با همه دوستای پسرم کات کردم
گفت»خیلی خب برو ولی زود برگرد خب منم تا دو ساعت دیگه میام خونه باشیااا
گفتم»باشه عزیزم فعلا خدافظ
گفت»خداقظ
بعد گوشی رو قطع کردم اصلا حس خوبی نداشتم به اینکه برم و فیلیکس رو ببینم مطمئنم جونکوک اگه بفهمه میکشتم بلند شدم و تا وقتم بیشتر از این هدر نرفته پوشیدم و از عمارت زدم بیرون و تو یه کافه قرار گذاشته بودیم یه تاکسی گرفتم و رفتم تو کافه که دیدمش نشسته بود و سرش تو گوشیش بود رفتم سمتش و روبه روش نشستم
گفتم:سلام فقط زود بگو چون باید برم
گفت:سلام باشه میگم
۳۶.۸k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.