"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو انالی"
دکی: ......هواستون باشهههه
ته: باشه
دکی؛میتونید برید
دکتر از اتاق خارج شد
انا: میگم.....من ..
ته:: جونم؟؟.... چییزی شده؟
سرمو انداختم پایین ..گریم داشت در میومد
ته: چیشدهه؟؟؟...ببینم نکنه...نکنه از اینکه ازم بارداری ناراحتی؟ ( نگران و ناراحت)
سرمو با حرث بالا گرفتم
انا: چی داری میگی؟؟...هاا(عثبی)
بالش تختو برداشت و کوبید تو کلش پشت سر هم زدم که از رو تخت بلند شد
ته::هعییییی
انا: من گشنمه....تو رفتی برام خراکی بگیری نه؟ پس کووووو
ته: بخواطر اینه غمبرک گرفتی؟
انا: گشنمهههه
ته: باشه باشه ...پاشو بریم یچی برات بگیرممم الیا امد یادم نمیاد چیکارش کردم خراکی رو..( خنده) بچه نیومده روت اثر گذاشته( اروم)
نه: کیم تهیونگ( داد)
ته : بریم بریم
................
"ویو تهیونگ"
ته: انالی بسههه...مبشه بریم خونه؟؟
انا:باشه ...فقط ..یکم( دهن پر)
ته: دوساعته منو تو ماشین نگه داشتی فقط داری پشت سر هم چییزایه عجیب میخوریی...حالت بد مییشهه...دکتر گفت نباید بشینی ...
انا: او ...اره....باشه بریم
تکیه گاه صندلیو عقب کشیدم و سوشرتمو تا کردم و بخش داخلیش که نرم بودو بیرون گذاشتم
وگذاشتم رویه صندلی
ته: بخواب
انا: چرا؟
ته: اون قدری که تو نشستی من نابود شدم چه برسه اون فسقلی..
انا: اها
دستمو رو سوشر گذاشتم
ته: ارع....افرین دراز بکش
انا دراز کشید
انا: عه چه خوبهه...ممنون
ته: خواهش میکنم
ماشینو روشن کردم
و به سمت خونه رفتم
و بعد از ۴۵ دقیقه رسیدیم
ته: انا ..پیاده شو ...
برگشتم طرفش
ته: انا؟؟
عجب
انقدر خورده خوابش برده( مامانم وقتی زیاد غذا میخورم و میخوابم اینطوری میگه)
از ماشین پیاده شدم و در طرف انا رو باز کردم
خواستم بلندش کنم که نشست رو صندلیو چشما شو باز کرد
انا: کم جنتلمن بازی درار ...خودم بیدارمم جناب خوشتیپپ
موهایه جلویه صورتم عقب زد
از ماشین پیاده شد
و به سمت خوته رفت
عجب
وقتی بیداره چرا خودشو زد به خواب؟
نکنه توقعه داشت تو ماشین بزارمش؟
مردم حیوناشونو تو ماشین نمیزارن
حالا توقعه داشت خودشو یه بجه تو شکمشو بزارم تو ماشینن؟
یا نکنه پرواز میکنه میاد داخل؟
وای
به سمت خونه رفتم
وارد شدم
اجوما: ارباب...ناهار حاظره...
انا دویید طبقه پایین
انا: گشنمه
واییییی اگه بلایی سره خودش بیارهههه...
ته: انا( داد)
سرجاش وایساد
انا: بله..؟(نعجب)
رفتم سپتش
ته: معلوم هست چیکار میکنی؟....چرا میدویی؟؟؟اصلا چرا انقدر بلند میشییی...نمیگه بلایی سره بچه بیاددد
..یا خودتت..اگه اتفاقی برات بیوفته...انا چرا هواست نیست ؟...همش چند ساعت گذشته(بلند)
"ویو انالی"
دکی: ......هواستون باشهههه
ته: باشه
دکی؛میتونید برید
دکتر از اتاق خارج شد
انا: میگم.....من ..
ته:: جونم؟؟.... چییزی شده؟
سرمو انداختم پایین ..گریم داشت در میومد
ته: چیشدهه؟؟؟...ببینم نکنه...نکنه از اینکه ازم بارداری ناراحتی؟ ( نگران و ناراحت)
سرمو با حرث بالا گرفتم
انا: چی داری میگی؟؟...هاا(عثبی)
بالش تختو برداشت و کوبید تو کلش پشت سر هم زدم که از رو تخت بلند شد
ته::هعییییی
انا: من گشنمه....تو رفتی برام خراکی بگیری نه؟ پس کووووو
ته: بخواطر اینه غمبرک گرفتی؟
انا: گشنمهههه
ته: باشه باشه ...پاشو بریم یچی برات بگیرممم الیا امد یادم نمیاد چیکارش کردم خراکی رو..( خنده) بچه نیومده روت اثر گذاشته( اروم)
نه: کیم تهیونگ( داد)
ته : بریم بریم
................
"ویو تهیونگ"
ته: انالی بسههه...مبشه بریم خونه؟؟
انا:باشه ...فقط ..یکم( دهن پر)
ته: دوساعته منو تو ماشین نگه داشتی فقط داری پشت سر هم چییزایه عجیب میخوریی...حالت بد مییشهه...دکتر گفت نباید بشینی ...
انا: او ...اره....باشه بریم
تکیه گاه صندلیو عقب کشیدم و سوشرتمو تا کردم و بخش داخلیش که نرم بودو بیرون گذاشتم
وگذاشتم رویه صندلی
ته: بخواب
انا: چرا؟
ته: اون قدری که تو نشستی من نابود شدم چه برسه اون فسقلی..
انا: اها
دستمو رو سوشر گذاشتم
ته: ارع....افرین دراز بکش
انا دراز کشید
انا: عه چه خوبهه...ممنون
ته: خواهش میکنم
ماشینو روشن کردم
و به سمت خونه رفتم
و بعد از ۴۵ دقیقه رسیدیم
ته: انا ..پیاده شو ...
برگشتم طرفش
ته: انا؟؟
عجب
انقدر خورده خوابش برده( مامانم وقتی زیاد غذا میخورم و میخوابم اینطوری میگه)
از ماشین پیاده شدم و در طرف انا رو باز کردم
خواستم بلندش کنم که نشست رو صندلیو چشما شو باز کرد
انا: کم جنتلمن بازی درار ...خودم بیدارمم جناب خوشتیپپ
موهایه جلویه صورتم عقب زد
از ماشین پیاده شد
و به سمت خوته رفت
عجب
وقتی بیداره چرا خودشو زد به خواب؟
نکنه توقعه داشت تو ماشین بزارمش؟
مردم حیوناشونو تو ماشین نمیزارن
حالا توقعه داشت خودشو یه بجه تو شکمشو بزارم تو ماشینن؟
یا نکنه پرواز میکنه میاد داخل؟
وای
به سمت خونه رفتم
وارد شدم
اجوما: ارباب...ناهار حاظره...
انا دویید طبقه پایین
انا: گشنمه
واییییی اگه بلایی سره خودش بیارهههه...
ته: انا( داد)
سرجاش وایساد
انا: بله..؟(نعجب)
رفتم سپتش
ته: معلوم هست چیکار میکنی؟....چرا میدویی؟؟؟اصلا چرا انقدر بلند میشییی...نمیگه بلایی سره بچه بیاددد
..یا خودتت..اگه اتفاقی برات بیوفته...انا چرا هواست نیست ؟...همش چند ساعت گذشته(بلند)
۲۷.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.