I fell in love with the Mafia. (پارت49)
جیمین: بخیه هات پاره شدن، دکتر برات بخیه زد... ب اجوشی میگم برات غذا بیاره
ایلان: باش... از در داشت میرفت بیرون پرسیدم... بچه نذاشت کامل بگم
جیمین: پیش اجوشی... نذاشت حرف بزنم رفت بیرون
چند دقیقه بعد اجوشی با ی سینی اومد تو
اجوشی: حالت خوبه دخترم؟
ایلان: ممنون خوبم
اجوشی: میرم بچه رو بیارم سرمو به معنی باشه تکون دادم
دوباره اومد تو بچه رو داد بغلم بهش نگاه کردم خواب بود
اجوشی: خیلی شیرینه
ی لبخند بهش پاشیدم ادامه داد
این دفعه چیکار کردی دختر ها
ایلان: به خدا هیچی گفت بریم بیرون گفت میریم پیش جین هو چون قبلا شنیدم که منو از جیمین میخواست برای همین ترسیدم
اجوشی: اخه دخترم اقا اگه میخواست بدتت همون اول میفروختت بهش باید دلیلشو می پورسیدی شاید برای ی چیز دیگه بود
دیگه حرفی بینمون نبود هردو به صورت معصوم بچه نگاه میکردم اجوشی رفت پایین منم دراز کشیدم خوابیدم
روزها روزها می گذشت جیمین باهام بدتر میشود از اون روز به بعد بهم دست نزده بود ولی با زبونش دلمو می شکوند بخیه هام کامل خوب شده بودن نشسته بودم روی صندلی شام میخوردم با صدای جیمین سرمو گرفتم بالا
جیمین: غذات تموم شد بیا بالا تو اتاقم... رفت بالا
نمیدونستم چیکارم داره میترسیدم بلایی سرم بیاره ولی اگه نمیرفتم واقعا سرم بلا میاورد سریع شام خوردم رفتم بالا در زدم
جیمین: بیا تو
رفتم یهو خوردم به دیوار گلومو گرفته بودو لبامو مک میزد پرتم کرد رو تخت لباسشو به سرعت در اورد
ایلان: ج... جیمین
روم خیمه زد
جیمین: هیییس... بهتره سخترش نکنی
لباسامو جر داد لبمو شکار کرد.....
انقدر توم کوبید تا بیهوش شدم چند مین بعد چشمام باز کردم روی تختش بودم خودشم خوابیده بود بلند شدم لباسامو برداشتم رفتم بیرون در اتاقم باز کردم رفتم تو تکیه دادم گریه کردم انقدر گریه کردم تا خوابم برد باصدای گریه بیدار شدم رفتم سمت بچه باید پوشکشو عوض میکردم پوشکشو عوض کردم میخواستم بهش شیر بدم ولی بخاطره گریه ای ک کردم شیرم تلخ میشد باید شیر خوشک میدادم رفتم بیرون تا اب داغ بگیرم اروم رفتم پایین هنوز صبح نشده بود رفتم اشپز خونه شیشه شیرو باز کردم اب داغ ریختم توش ریختم رو دستم با صدا از جا پریدم
جیمین: با صدای بمب گفت اینجا چیکار میکنی
ایلان: عا... من اومدم اب جوش بگیرم
جیمین: برای چی؟
ایلان: ب.. برای بچه
جیمین: مگه خودت شیر نداری
ایلان: دارم
جیمین: خو... حرفشو عوض کرد... گریه کردی
ایلان: باش... از در داشت میرفت بیرون پرسیدم... بچه نذاشت کامل بگم
جیمین: پیش اجوشی... نذاشت حرف بزنم رفت بیرون
چند دقیقه بعد اجوشی با ی سینی اومد تو
اجوشی: حالت خوبه دخترم؟
ایلان: ممنون خوبم
اجوشی: میرم بچه رو بیارم سرمو به معنی باشه تکون دادم
دوباره اومد تو بچه رو داد بغلم بهش نگاه کردم خواب بود
اجوشی: خیلی شیرینه
ی لبخند بهش پاشیدم ادامه داد
این دفعه چیکار کردی دختر ها
ایلان: به خدا هیچی گفت بریم بیرون گفت میریم پیش جین هو چون قبلا شنیدم که منو از جیمین میخواست برای همین ترسیدم
اجوشی: اخه دخترم اقا اگه میخواست بدتت همون اول میفروختت بهش باید دلیلشو می پورسیدی شاید برای ی چیز دیگه بود
دیگه حرفی بینمون نبود هردو به صورت معصوم بچه نگاه میکردم اجوشی رفت پایین منم دراز کشیدم خوابیدم
روزها روزها می گذشت جیمین باهام بدتر میشود از اون روز به بعد بهم دست نزده بود ولی با زبونش دلمو می شکوند بخیه هام کامل خوب شده بودن نشسته بودم روی صندلی شام میخوردم با صدای جیمین سرمو گرفتم بالا
جیمین: غذات تموم شد بیا بالا تو اتاقم... رفت بالا
نمیدونستم چیکارم داره میترسیدم بلایی سرم بیاره ولی اگه نمیرفتم واقعا سرم بلا میاورد سریع شام خوردم رفتم بالا در زدم
جیمین: بیا تو
رفتم یهو خوردم به دیوار گلومو گرفته بودو لبامو مک میزد پرتم کرد رو تخت لباسشو به سرعت در اورد
ایلان: ج... جیمین
روم خیمه زد
جیمین: هیییس... بهتره سخترش نکنی
لباسامو جر داد لبمو شکار کرد.....
انقدر توم کوبید تا بیهوش شدم چند مین بعد چشمام باز کردم روی تختش بودم خودشم خوابیده بود بلند شدم لباسامو برداشتم رفتم بیرون در اتاقم باز کردم رفتم تو تکیه دادم گریه کردم انقدر گریه کردم تا خوابم برد باصدای گریه بیدار شدم رفتم سمت بچه باید پوشکشو عوض میکردم پوشکشو عوض کردم میخواستم بهش شیر بدم ولی بخاطره گریه ای ک کردم شیرم تلخ میشد باید شیر خوشک میدادم رفتم بیرون تا اب داغ بگیرم اروم رفتم پایین هنوز صبح نشده بود رفتم اشپز خونه شیشه شیرو باز کردم اب داغ ریختم توش ریختم رو دستم با صدا از جا پریدم
جیمین: با صدای بمب گفت اینجا چیکار میکنی
ایلان: عا... من اومدم اب جوش بگیرم
جیمین: برای چی؟
ایلان: ب.. برای بچه
جیمین: مگه خودت شیر نداری
ایلان: دارم
جیمین: خو... حرفشو عوض کرد... گریه کردی
۸۷.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.