پارت سوم فیک ران
(اون مرد به دختری که دوستش داره میرسه؟)
همون موقع که ران و ایسومی تعجب کرده بودن یه گنگ بهشون حمله میکنه(شما فکر کنید اسم گنگش بلکه و اینجا فقط نصف تنجیکو هستن)
وقتی همه داشتن میجنگیدن چشم ران به ایسومی افتاد که چقدر حرفه ای و خفن درحال کتک زدن آدما بود
ویو ران
موقعه جنگیدن همش چشمم بهش بود که نکنه آسیب ببینه
ممکنه دوسش داشته باشم نه مسخرس چرا باید از یه دختر مسخره و رو مخ خوشم بیاد ولی حسم بهش عجیبه میترسم آسیب ببینه
ویو ایسومی
نمیدونم چرا ران انقدر عجیب و بد نگاهم میکرد ولی واقعا جنگیدنش خوبه داشتم بهش نگاه میکردم که متوجهه مردی که میخواست با سنگ به سرم ضربه بزنه نشدم ولی ران با باتومش طرفو داغون کرد
ران: هوی احمق چشاتو باز کن
ایسومی در حال لگد زدن به یکی:به من دستور نده
چند مین بعد
گنگ بلک باخت و فرار کرد عضای تنجیکو هم رفتن پی زندگیشون ولی ران دنبال ایسومی رفت تا ببینه چیکار میکنه
ویو ایسمی
امروز با دوستم لوکاس میخواستم برم بیرون رفتم خونه یه دوش گرفتم تا خون اون آشغالا از روم پاک بشه حاضر شدم رفتم بیرون
چند مین بعد کافه
ایسومی وارد کافه شد دنبال لوکا گشت وقتی پیداش کرد نشست کنارش و بغلش کرد(عکس لوکاس رو الان میزارم)
از زبون ادمین
ران با اصبانیت به ایسومی و لوکاس نگاه میکرد وارد کافه شد(ایسومی و لوکاس طبقه ی بالای کافن) ران نشست یه قهوه کوچیک سفارش داد ایسومی لوکاس از کافه میان بیرون و از هم جدا میشن و ایسومی میره خونه
فردا صبح مدرسه
ایسومی داشت تو راهرو قدم میزد که ران میکوبتش به دیوار
ایسومی: چه مرگته وحشی
ران:اون پسره که دیروز باهاش رفتی کافه کی بود
ایسو:لوکاس؟
ران: آره همون کی بود؟
ایسومی: دوستم
ران : دیگه دور و ورش نگرد وگرنه خودم میکشمش
ویو ایسومی
....
تا پارت بعد ۱۵ تا لایک بخوره و برای فکنم پارت بعد یه سوپرایز بزرگگگگگ دارم💙
.
.
.
.
.
.
.
.خودافظظظظظ
همون موقع که ران و ایسومی تعجب کرده بودن یه گنگ بهشون حمله میکنه(شما فکر کنید اسم گنگش بلکه و اینجا فقط نصف تنجیکو هستن)
وقتی همه داشتن میجنگیدن چشم ران به ایسومی افتاد که چقدر حرفه ای و خفن درحال کتک زدن آدما بود
ویو ران
موقعه جنگیدن همش چشمم بهش بود که نکنه آسیب ببینه
ممکنه دوسش داشته باشم نه مسخرس چرا باید از یه دختر مسخره و رو مخ خوشم بیاد ولی حسم بهش عجیبه میترسم آسیب ببینه
ویو ایسومی
نمیدونم چرا ران انقدر عجیب و بد نگاهم میکرد ولی واقعا جنگیدنش خوبه داشتم بهش نگاه میکردم که متوجهه مردی که میخواست با سنگ به سرم ضربه بزنه نشدم ولی ران با باتومش طرفو داغون کرد
ران: هوی احمق چشاتو باز کن
ایسومی در حال لگد زدن به یکی:به من دستور نده
چند مین بعد
گنگ بلک باخت و فرار کرد عضای تنجیکو هم رفتن پی زندگیشون ولی ران دنبال ایسومی رفت تا ببینه چیکار میکنه
ویو ایسمی
امروز با دوستم لوکاس میخواستم برم بیرون رفتم خونه یه دوش گرفتم تا خون اون آشغالا از روم پاک بشه حاضر شدم رفتم بیرون
چند مین بعد کافه
ایسومی وارد کافه شد دنبال لوکا گشت وقتی پیداش کرد نشست کنارش و بغلش کرد(عکس لوکاس رو الان میزارم)
از زبون ادمین
ران با اصبانیت به ایسومی و لوکاس نگاه میکرد وارد کافه شد(ایسومی و لوکاس طبقه ی بالای کافن) ران نشست یه قهوه کوچیک سفارش داد ایسومی لوکاس از کافه میان بیرون و از هم جدا میشن و ایسومی میره خونه
فردا صبح مدرسه
ایسومی داشت تو راهرو قدم میزد که ران میکوبتش به دیوار
ایسومی: چه مرگته وحشی
ران:اون پسره که دیروز باهاش رفتی کافه کی بود
ایسو:لوکاس؟
ران: آره همون کی بود؟
ایسومی: دوستم
ران : دیگه دور و ورش نگرد وگرنه خودم میکشمش
ویو ایسومی
....
تا پارت بعد ۱۵ تا لایک بخوره و برای فکنم پارت بعد یه سوپرایز بزرگگگگگ دارم💙
.
.
.
.
.
.
.
.خودافظظظظظ
۳.۴k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.