فیک مربی سگه من پارت۱۴:
فیک مربی سگه من پارت۱۴:
بعد از ۲۰ مین از هم جدا شدند
و با نفس نفس زدن به هم نگاه میکردن
کوک:نظرت چیه بریم خونه(شیطانی)
ا،ت:اوهوم
کوک و ا،ت به سمته عمارت رفتند
توی ماشین ا،ت میفهمیدکه کوک
داره درد میکشه چون خیلی تحریک شده بود
برای همین ا،ت دستشو
روی دسته کوک گذاشت و گفت:
ا،ت:میخوای من رانندگی کنم آخه حالت خوب نیست
کوک:اوفففف نه الان میرسیم
ا،ت دسته کوک و محکم تر گرفت
بلاخره کوک و ا،ت رسیدند عمارت که کوک
حتی یک ثانیه هم فرصت نداد و ا،ت رو
بغل کرد به سمته داخله عمارت میبرد
ا،ت دیگه تحمل نداشت و شروع کرد به خوردنه لبای کوک
بلاخره کوک و ا،ت رسیدند توی اتاق که کوک ا،ت رو انداخت
روی تخت و گفت:
کوک:تو خیلی جذابی(با حالته خماری)
ا،ت:تو هم خیلی جذابی
کوک لبای ا،ت رو شروع کردم به بوسیدن بعد از بوسیدنه لباش
رفت سراغه ترقوه های ا،ت
کوک:عاشقه آین ترقوه هاتم
کوک همینطور که ترقوه های ا،ت رو میخورد ا،ت هم برای اینکه بتونه
کوک رو حشری بکنه همش ناله میکرد
کوک دیگه تحمل نداشت و لباسای خودشو و ا،ت رو در اورد و رفتن سراغه کاره اصلییییی
صبح روزه بعد:
ا،ت ویو:
با نوره زیاد از خواب بیدار شدم و دیدم که کوک بغلم کرده
رفتم اروم لباشو بوسیدم و بغلش کردم
کوک :راحتی؟(خوابالویی)
ا،ت:بیدارت کردم معذرت
کوک:بیدار بودم
کوک:درد نداری؟
ا،ت:یکم دارم
کوک شروع کرد به ماساژ دادنه دله ا،ت
کوک:بهتر شدی
ا،ت:اوهوم
کوک بدونه هیچ حرفی خودشو توی بغله ا،ت انداخت
کوک:بغلم کن عشقم
ا،ت کوک رو محکم بغل کرد و همش در حاله بوسیدنه موهای کوکبود
ا،ت:خیلی دوستت دارم
کوک:من ولی دوستت ندارم
ا،ت:چی؟
کوک:من عاشقتم
ا،ت:خندههه
بعد از چند دقیقه که کوک دوباره خوابش گرفت ا،ت یواش از تخت بلند شد و رفت داخله حمام بعد از چند دقیقه ا،ت اومد بیرون و لباسش رو پوشید و رفت توی آشپز خونه تا صبحانه درست بکنه
بعد از نیم ساعت :
ا،ت:هنوز داشتم صبحانه درست میکردم چون میخوام یک چیزه خوشمزه براش درست کنم که یهو یک چیزه بزرگ دوره کمرم حلقه شد فهمیدم که کوکه
ا،ت:بیدار شدی
کوک:اره بیبی چیکار میکنی
ا،ت:دارم برات صبحانه درست میکنم
کوک:خسته میشی قشنگم
ا،ت:مهم نیست برو سره میز بشین تا بیارم
بعد از ۲۰ مین از هم جدا شدند
و با نفس نفس زدن به هم نگاه میکردن
کوک:نظرت چیه بریم خونه(شیطانی)
ا،ت:اوهوم
کوک و ا،ت به سمته عمارت رفتند
توی ماشین ا،ت میفهمیدکه کوک
داره درد میکشه چون خیلی تحریک شده بود
برای همین ا،ت دستشو
روی دسته کوک گذاشت و گفت:
ا،ت:میخوای من رانندگی کنم آخه حالت خوب نیست
کوک:اوفففف نه الان میرسیم
ا،ت دسته کوک و محکم تر گرفت
بلاخره کوک و ا،ت رسیدند عمارت که کوک
حتی یک ثانیه هم فرصت نداد و ا،ت رو
بغل کرد به سمته داخله عمارت میبرد
ا،ت دیگه تحمل نداشت و شروع کرد به خوردنه لبای کوک
بلاخره کوک و ا،ت رسیدند توی اتاق که کوک ا،ت رو انداخت
روی تخت و گفت:
کوک:تو خیلی جذابی(با حالته خماری)
ا،ت:تو هم خیلی جذابی
کوک لبای ا،ت رو شروع کردم به بوسیدن بعد از بوسیدنه لباش
رفت سراغه ترقوه های ا،ت
کوک:عاشقه آین ترقوه هاتم
کوک همینطور که ترقوه های ا،ت رو میخورد ا،ت هم برای اینکه بتونه
کوک رو حشری بکنه همش ناله میکرد
کوک دیگه تحمل نداشت و لباسای خودشو و ا،ت رو در اورد و رفتن سراغه کاره اصلییییی
صبح روزه بعد:
ا،ت ویو:
با نوره زیاد از خواب بیدار شدم و دیدم که کوک بغلم کرده
رفتم اروم لباشو بوسیدم و بغلش کردم
کوک :راحتی؟(خوابالویی)
ا،ت:بیدارت کردم معذرت
کوک:بیدار بودم
کوک:درد نداری؟
ا،ت:یکم دارم
کوک شروع کرد به ماساژ دادنه دله ا،ت
کوک:بهتر شدی
ا،ت:اوهوم
کوک بدونه هیچ حرفی خودشو توی بغله ا،ت انداخت
کوک:بغلم کن عشقم
ا،ت کوک رو محکم بغل کرد و همش در حاله بوسیدنه موهای کوکبود
ا،ت:خیلی دوستت دارم
کوک:من ولی دوستت ندارم
ا،ت:چی؟
کوک:من عاشقتم
ا،ت:خندههه
بعد از چند دقیقه که کوک دوباره خوابش گرفت ا،ت یواش از تخت بلند شد و رفت داخله حمام بعد از چند دقیقه ا،ت اومد بیرون و لباسش رو پوشید و رفت توی آشپز خونه تا صبحانه درست بکنه
بعد از نیم ساعت :
ا،ت:هنوز داشتم صبحانه درست میکردم چون میخوام یک چیزه خوشمزه براش درست کنم که یهو یک چیزه بزرگ دوره کمرم حلقه شد فهمیدم که کوکه
ا،ت:بیدار شدی
کوک:اره بیبی چیکار میکنی
ا،ت:دارم برات صبحانه درست میکنم
کوک:خسته میشی قشنگم
ا،ت:مهم نیست برو سره میز بشین تا بیارم
۳۴.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.